جدول جو
جدول جو

معنی ضح - جستجوی لغت در جدول جو

ضح
(ضِح ح)
آفتاب. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (دهار). روشنی آفتاب وقتی که منتشر شود. (منتهی الارب). روشنی آفتاب. (مهذب الاسماء). رنگ آفتاب. (منتهی الارب). مقابل ظل ّ، فی ٔ، سایه، صحراء. (منتهی الارب). صحرا که گیاه نداشته باشد و آفتاب بر آن تابد. (منتخب اللغات) ، فضای فراخ، آنچه بر آن آفتاب تابد. و منه: جاء فلان بالضّح و الریح (و لاتقل بالضیح و انه لیس بشی ٔ) ، ای بما طلعت الشمس و ما جرت علیه الریح ای المال الکثیر. و فی الحدیث: لایقعدن احدکم بین الضح و الظل فانه مقعد الشیطان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضحاک
تصویر ضحاک
(پسرانه)
بسیار خنده کننده، از شخصیتهای ستمگر شاهنامه، ایرانیان از گذاشتن این نام روی پسران پرهیز می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضحا
تصویر ضحا
(دخترانه و پسرانه)
زمانی پس از برآمدن افتاب، چاشتگاه، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضحوهالنهار
تصویر ضحوهالنهار
زمان پس از برآمدن آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحکه
تصویر ضحکه
خنده
کسی که بر مردم می خندد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحا
تصویر ضحا
وقتی که روز نزدیک به نصف شدن می رسد، وقت قبل از ظهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحاک
تصویر ضحاک
بسیار خندان، برای مثال زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس / دائم آن ضحاک و این اندر عبس (مولوی - ۱۰۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحک
تصویر ضحک
خندیدن، خنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحوک
تصویر ضحوک
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خندناک، شکفته، منبسط، خندنده، خنده ناک، ضاحک، خنده رو، سبک روح، خنداخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحوه
تصویر ضحوه
نیم چاشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحی
تصویر ضحی
نود و سومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱ آیه، والضّحی، خورشید، آفتاب، هنگام برآمدن آفتاب، صبح
فرهنگ فارسی عمید
(ضَحْوْ)
نیم چاشت. (منتهی الارب). چاشتگاه. هنگام چاشت. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ضحوّ. ضحی ّ. بیرون آمدن در آفتاب. و منه الحدیث: رای محرماً قد استظل فقال اضح، یعنی بیرون شو در آفتاب، آشکار گردیدن راه، مردن: ضحا ظل فلان، بمرد، نماز چاشت کردن: ضحا الضحی، نماز چاشت بکرد، رسیدن آفتاب کسی را. (منتهی الارب) ، طعام چاشتگاه خوردن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
شهری است در دیار سلیم بنزدیکی وادی بیضان، وآن را به صاد مهمله نیز گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
آب اندک بی عمق. (منتهی الارب). آب اندک. (منتخب اللغات). ج، اضحال، ضحول، ضحال
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فرورفتن آب: ضحل الماء، فرورفت آب، تنک گردیدن، کمیاب شدن. (منتهی الارب) : ضحلت الغدر، کم شد آب آبگیرها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ کَ)
آنکه بر وی خندند. (منتهی الارب). آنکه بر او خندند. (مهذب الاسماء). آنکه مردم بر وی خندند. (غیاث). مسخره:
روت بس زیباست نیلی هم بکش
ضحکه باشد نیل بر روی حبش.
مولوی.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحکه بروزن صفره، کسی که رفتار و گفتار و حرکات و سکنات او مردم را بخنده آورد، و ضحکه بر وزن همزه، کسی که بر مردم بخندد. کذا فی الجرجانی
لغت نامه دهخدا
(ضَ حَ)
شهری است. مجدالدین می گوید که از ابن سیده است و ابن سیده بیت ابن مقبل را که جوهری در ’ض ج ن’ آورده، شاهد آورده است، پس یکی از این دو تصحیف باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ حُکْ کَ)
بسیارخند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خنده کننده، بسیار خندان خندنده، روشن چون راه پارسی تازی گشته آژی دهاک دهاک بیور اسپ نام فرمانروایی ستمگر و خونریز که در اوستا و شاهنامه آمده او را ده آک یا (ده عیب) می گفته اند زیرا که این آک های دهگانه بر تن و روان او چیره بوده: زشت پیکری، کوتاهی، باد سری، بی شرمی، شکمبارگی، بد زبانی، ستمگری، شتابزدگی، بد دلی، دروغ گویی نوشته اند که هنگام زادن دو دندان پیشین داشته چنان که گویی می خندد و چون پدر و مادرش تازی بوده اند نام ضحاک یا خندنده را بر او نهاده اند بسیار خنده کننده بسیار خند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحایا
تصویر ضحایا
جمع ضحیه، گوسفندان اوسفریت کرپانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
خندیدن، خنده برف، کفک شیر، مسکه، انگبین، شکوفه، میانه راه، شگفتی، دندان سفید دشتان شدن (دشتان حائض)، به شگفت آمدن، درخش زدن خندیدن، جمع ضحوک، خندان ها
فرهنگ لغت هوشیار
یکبار خنده، خنده. آن که بر وی خندند مسخره. یکبار خندیدن، خند خریش (در لاروس: ضحکه آمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحل
تصویر ضحل
آب اندک بی عمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحو
تصویر ضحو
چاشتگاه، روشن و آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحوک
تصویر ضحوک
خندان، تابان چون دندان، روشن چون راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحوه
تصویر ضحوه
نیم چاشت چاشتگاه پیشین پیش از نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
هنگام چاشت بلند: از غره روز تاآخر در سلخ محرم آن پوست باز کردگان روزگار برد و از ضحوه النهار وقت عصر بعصر و شکنجه از خون در رگ نمانده ای چند اشتغال نمود
فرهنگ لغت هوشیار
پس آفتاب بر آمدن چاشتگاه یا صلات (صلوه) ضحی. نماز چاشت، آفتاب خورشید. چاشتگاه، بی رمگان: زنی که پیرامون زهارش موی نروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحیم
تصویر ضحیم
کجدهان، کج گردن، کج زنخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحاء
تصویر ضحاء
آفتاب فراخ، چاشتگاه، چاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحکه
تصویر ضحکه
((ضَ کَ یا کِ))
آن که بر وی خندند، مسخره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضحک
تصویر ضحک
((ض یا ضَ))
خندیدن، خنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضحاک
تصویر ضحاک
((ضَ حَّ))
بسیار خنده کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضحی
تصویر ضحی
((ضُ حا))
چاشتگاه، هنگام برآمدن آفتاب
فرهنگ فارسی معین