جدول جو
جدول جو

معنی ضبب - جستجوی لغت در جدول جو

ضبب
سوسمار ناک جای پر سوسمار
تصویری از ضبب
تصویر ضبب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذبب
تصویر ذبب
پژمریدن، خشک لبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
گمیزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
بایگانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبب
تصویر سبب
علت، وسیله، دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبب
تصویر جبب
جمع جبه، پیراهن ها
فرهنگ لغت هوشیار
اسپ خیز، توسنی جامه پاره برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم گاه برین دست و گاه بر آن دست ایستادن اسب، تیز رفتن، نوعی دویدن پویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبب
تصویر تبب
هلاکی، مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
سرا شیبی سر پایینی، زمین سرا شیب، ریگ روان ریگریزان، شیفتگی آرزومندی، عاشق شدن شیفته گردیدن، عاشقی شیفتگی آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
زدن، کوبیدن، کتک زدن، در موسیقی ریتم، سکه زدن، در ریاضیات از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای به دست آوردن عددی که چند برابر آن است. عدد اول را مضروب و عدد دوم را مضروبٌ فیه و نتیجه را حاصل ضرب می گویند مانند ضرب عدد ۵ در ۶ (۳۰ ۶ × ۵) عدد ۵ مضروب و عدد ۶ مضروبٌ فیه و عدد ۳۰ حاصل ضرب است. علامت ضرب × است که آن را ضرب در می گویند، در موسیقی تنبک
ضرب خوردن: صدمه خوردن، آسیب دیدن
ضرب دیدن: صدمه دیدن، آسیب دیدن
ضرب زدن: صدمه زدن، آسیب وارد کردن
ضرب گرفتن: در موسیقی نواختن ضرب، تنبک زدن، نواختن تنبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضبع
تصویر ضبع
کفتار، پستانداری گوشت خوار شبیه سگ که دست هایش از پاها بلندتر است و معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، عرجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبب
تصویر غبب
غبغب، گوشت زیر زنخ، تکۀ گوشت آویخته زیر گلوی خروس و گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
گرفتن و نگه داشتن، حفظ کردن، محکم کردن، نگه داری، بایگانی، تصرف کردن
ضبط صوت: دستگاهی که با برق یا باتری کار می کند و به وسیلۀ آن اصوات را بر روی نوار ضبط می کنند
ضبط کردن: تصرف کردن، بایگانی کردن، یادداشت کردن، حفظ کردن در ذهن
ضبط و ربط: انتظام، آراستگی، نظم و ترتیب، یادداشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبب
تصویر قبب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضباب
تصویر ضباب
مه، بخاری که گاهی در هوای بارانی و مرطوب تولید می شود و فضا را تیره می کند، بخار آب پراکنده در هوای نزدیک زمین، ماغ، نژم، میغ، نزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبب
تصویر سبب
وسیله، دست آویز، علت، جهت، طریق، پیوند و علاقۀ خویشی و قرابت، در علوم ادبی در علم عروض از ارکان شعر
سبب ثقیل آوردن: در علوم ادبی در عروض که عبارت است از دو حرف متحرک مانند همه و رمه یا سر و دل
سبب خفیف آوردن: در علوم ادبی در عروض یک حرف متحرک و یک حرف ساکن مانند سر، در، غم و دم
سبب متوسط آوردن: در علوم ادبی در علم عروض یک حرف متحرک و دو حرف ساکن است مانند کار و یار
فرهنگ فارسی عمید
بازو میانه بازو، بغل، دست درازی مفت بری، بخش بخش کردن کفتار ماده ماچه کفتار سوی زی کفتار جمع اضبع ضباع. کفتار جمع اضبع ضباع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
نگاهداشتن چیزی را بهوش، تصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبد
تصویر ضبد
خشم پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبح
تصویر ضبح
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباب
تصویر ضباب
جمع ضب، سوسماران تژم نزم نژم تار میغ میغ نزم
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی بمعنای تنبک زدن، و مثل و شکل و نوع و صنف از چیزی، یکی از چهار عمل اصلی حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبه
تصویر ضبه
سوسمار ماده، شکوفه باز نشده خرما، رزه در چفت در، کلون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبن
تصویر ضبن
بغل پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضئب
تصویر ضئب
سگ دریایی، دانه مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبب
تصویر عبب
میوه کالنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبب
تصویر غبب
زیر زنخ در گاو، گوشتپاره زیر گلو در خروس گوشت زیر زنخ غبغب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبب
تصویر قبب
جمع قبه، راژ ها مهچه ها جمع قبه
فرهنگ لغت هوشیار
سر سینه، گلوگاه، سینه بند ستور پیش بند پالان، بر بند دوالی را گویند که یک سرش به سینه و سر دیگرش به تنگ سر سینه، دوال زیر شکم اسب که یک سرش بسینه بسته باشد و سر دیگرش به تنگ بربند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبب
تصویر خبب
((خَ بَ))
تیز دویدن، پویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبب
تصویر سبب
((سَ بَ))
علت، نسبت خویشاوندی، وسیله، طریق، در عروض نوعی هجای بلند یا دو هجای کوتاه پیاپی، طناب، ریسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبب
تصویر صبب
((صَ بَ))
عاشق شدن، عاشقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
مانند، مثل، نوع، قسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
((ضَ))
زدن، کوبیدن، یکی از چهار عمل اصلی حساب، سکه زدن، طنبک یا دنبک، مثل آوردن، داستان زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
((ضَ))
حفظ کردن، نگاه داشتن، گرفتن، در تصرف آوردن، نگاه داری، حفظ
فرهنگ فارسی معین