جدول جو
جدول جو

معنی ضاحی - جستجوی لغت در جدول جو

ضاحی
ریگزاری است در جانب سلمی غربی و در آن آبی است بنام محرمه و آب دیگری بنام اثیب، (معجم البلدان)
رودباری است هذیل را، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ضاحی
پیدا، گشاده: مکان ضاح، جای ظاهر و بارز، (منتهی الارب)، برآمده (روز)
لغت نامه دهخدا
ضاحی
جای آشکار، نپوشاندنی چون روی و دست ها
تصویری از ضاحی
تصویر ضاحی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماحی
تصویر ماحی
محو کننده، زایل کننده، نیست و نابود کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضاری
تصویر ضاری
حیوان شکاری و درنده و گوشت خوار مانند شیر، ببر و گرگ، سگ حریص به شکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناحی
تصویر ناحی
قاصد، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضواحی
تصویر ضواحی
بارز، آشکار، ظاهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضحی
تصویر اضحی
عید قربان، روز دهم ذی الحجه که حجاج در مکه قربانی می کنند، یوم النّحر، عید گوسفندکشان، گوسفندکشان، عید قربان، عید اضحیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضاحک
تصویر ضاحک
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، سبک روح، خنده رو، خنداخند، ضحوک، منبسط، خندنده، خندناک، خنده ناک، شکفته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حا)
اسب اشهب. مؤنث: ضحیاء. (از اقرب الموارد). اسب سپید اشهب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ومشهور این است که اضراس بجز رباعیات و انیاب است و آنها پنج دندان هستند در هر یک از دو طرف فکها و گاه نیز چهار دندان باشند. (از اقرب الموارد). نام دیگردندانهای آسیا یعنی طواحن. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). از میان سی ودو دندان که چهار ثنایا و چهار رباعیات و چهار انیاب است بیست تای دیگر را اضراس گویند که سه گونه اند: ضواحک، طواحن، نواجذ. (یادداشت مؤلف).
- اضراس العجوز، حسک. (آنندراج از مخزن الادویه) (تحفۀحکیم مؤمن) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 51). رجوع به حسک شود.
- اضراس الکلب، بسفایج. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 51) (الفاظ الادویه) (آنندراج از مخزن الادویه) (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). تشمیر. ثاقب الحجر. کثیرالارجل. (اختیارات بدیعی). بولوبودیون. بسپایه. بسبایج. رجوع به مترادفات مذکور شود.
- اضراس حلم (احلام، احالم) ، دندانهای خرد. (مهذب الاسماء). نواجذ. (یادداشت مؤلف). دندانهای عقل، و آنها چهار دندان باشد در انتهای دندانها پس از دندانهای آسیا و پس از بلوغ روید و آنها را نواجذ نیز گویند. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
گروه بزرگ، گسترده، بالا برآمده، آنچه پر کند هر چیز را، درازکشیده، یقال: ضربه ضربه طحا منها، ای امتدّ، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گستراننده و فراخ گردانندۀ زمین یعنی خداوند تبارک و تعالی، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
باغبان، (منتهی الارب) (آنندراج)، مؤلف نشوءاللغه آرد: و عوام مصر یعرفون ’الجنائنی’، و العراقیون یعرفون ’البغوان’ او ’البغوانجی’ او ’الباغبان’ و کان فصحاء العهد العباسی یقولون فی هذا المعنی ’البستانبان’، اما ’التاحی’، بالحاء المهمله، و هوالصحیح الفصیح، فیجهله ابرع اللغویین و ابصر فقهائهم، (نشوء اللغه العربیه و نموها و اکتهالها ص 90)
لغت نامه دهخدا
گشاده دهان، گویند: جاء الخیل شواحی، یعنی دهان گشاده آمدند اسبان، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَضْ ضا)
در تداول فارسی زبانان، رسوایی. رسوا کردن دیگران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ حی ی)
جمع واژۀ اضحیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اضحیه و آن گوسپندی است که برای قربانی تهیه کنند. (از اقرب الموارد). قربانیها. و رجوع به اضحیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ضاحی. کرانۀ چیز: ضاحیه کل شی ٔ، کرانۀ ظاهر هر چیزی. (منتهی الارب). ج، ضواحی، آشکار. یقال: فعله ضاحیه، ای علانیه. (منتهی الارب) ، ضاحیهالمال، اشتری که بوقت چاشت آب خورد. (منتهی الارب) ، ضاحیه البصره، خلاف باطنۀ آن است، از شهر آن سوی که صحرا بود، نامیست آسمان را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاحی
تصویر لاحی
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماحی
تصویر ماحی
محو کننده، نیست و نابود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاحی
تصویر طاحی
گسترده، بالا بر آمده، گروه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
خنده کننده، مرد خندان خندنده، سنگ تابان، رای روشن، ابر درخشدار خندان خندنده، (رمل) هم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان زیانرسان سگ شکاری، مرغ شکاری، خونروان: رگی که خون آن بند نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضافی
تصویر ضافی
یک دست جامه صفت) کامل تمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاوی
تصویر ضاوی
باریک اندام شبرو در شب آینده: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضواحی
تصویر ضواحی
جمع ضاحیه، آشکاره ها آسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحی
تصویر صاحی
هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاحی
تصویر تاحی
باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضحی
تصویر اضحی
عید قربان، روز دهم ذیحجه که حجاج در مکه قربانی میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضابی
تصویر ضابی
خاکستر گرم، خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضحی
تصویر اضحی
((اَ حا))
عیدقربان، دهم ذی حجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضافی
تصویر ضافی
کامل، تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضاری
تصویر ضاری
سگ شکاری، خون روان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضاری
تصویر ضاری
ضرررساننده، زیاندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضاحک
تصویر ضاحک
((حِ))
خندان، خندنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماحی
تصویر ماحی
محوکننده
فرهنگ فارسی معین