- ضاجع
- بر پهلو خفته: مرد، پر خواب خسبنده، گول، ستاره فرو رو، بخور بخواب: ستور، تنبل، گراینده، دهانه رود مرد بر پهلو خوابیده، کاهل بسیار خسبنده ملازم خانه به جهت عجز یا بزرگی، جمع ضواجع
معنی ضاجع - جستجوی لغت در جدول جو
- ضاجع ((جِ))
- مرد بر پهلو خوابیده، کاهل بسیار خسبنده، جمع ضواجع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جای ریزش رودبار
مضجع ها، خوابگاه ها، آرامگاه ها، جمع واژۀ مضجع
خوابگاه ها
باز گردنده، برگشت کننده
آهنگین گوی، راست سخن بی رودرواسی، نیکو روی نکو
کژ دندان
تباه، بیکاره، بی فایده، بی اعتبار شده
ضایع شدن: تباه شدن، نابود شدن، بیهوده شدن
ضایع کردن: تباه کردن، نابود کردن
ضایع گذاشتن: فرو گذاشتن، مهمل گذاشتن
ضایع شدن: تباه شدن، نابود شدن، بیهوده شدن
ضایع کردن: تباه کردن، نابود کردن
ضایع گذاشتن: فرو گذاشتن، مهمل گذاشتن
اثربخش، تاثیر کننده، گوارا، نافع، سودمند
سخت، مقابل آسان، دشوار، مشکل، مقابل نرم و سست، سفت، محکم و استوار، بخیل، خسیس، بسیار
پلنگ
تپاه تباه تبست اگر نه عدل شهستی و نیک رایی او یقین شدستی کار جهان تباه و تبست (سوزنی) لشت بلغده یاب از کار رفته تباه تلف، بی فایده بیهوده بیثمر، فرو گذاشته بی تیمار که کسی در فکر وی نباشد، مهمل بیکار، گم، گندیده (تخم مرغ و مانند آن)
تلف، تباه، بیکاره
ستمکار، کژ پسند
خوار، ضعیف، رام، فروتن
دلتنگ نا آرام دلتنگ بی آرام از غم مضطرب
تیز رفتار: اسپ، گردن پیچان یکسو رو: اسپ
زاغ دشتی، درد ناک، رنج دیده
سودمند، نافع
دارای ارتباط، مرتبط، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و نوا، در علم نجوم ویژگی ستاره ای که حرکت آن برخلاف توالی بروج به نظر می رسد
راجع به: دربارۀ، پیرامون، مربوط به
راجع به: دربارۀ، پیرامون، مربوط به
چوبک اشنان: گیاه، یک پهلو خفتن بر پهلو خفتن، همخوابه، مانند
با هم خوابیدن، همخوابگی
مضاجعه و مضاجعت در فارسی: همخوابی همبستری: با زن باهم خوابیدن هم بستر گردیدن، همخوابگی هم بستری
باهم خوابیدن هم بستر گردیدن، همخوابگی هم بستری