جدول جو
جدول جو

معنی صورنگار - جستجوی لغت در جدول جو

صورنگار
نگارندۀ صور، صورت نگار، مصور، نقاش، برای مثال صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت / که جان در او نتوانم نمود ننگارم (خاقانی - ۲۸۸)
تصویری از صورنگار
تصویر صورنگار
فرهنگ فارسی عمید
صورنگار
صورت نگارنده. مصور. نقاش:
صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت
که جان در آن نتوانم نهاد ننگارم.
خاقانی.
در صورتی که دیده جمالش صورنگار
زو شاهدی گرفته و رفته ره ملام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
صورنگار
صورت نگار مصور نقاش
تصویری از صورنگار
تصویر صورنگار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرنگار
تصویر گوهرنگار
(دخترانه)
مرصع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرنگار
تصویر مهرنگار
(دخترانه)
نگارنده خورشید، نام همسر یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صورت نگار
تصویر صورت نگار
نقاش، آنکه صورت کسی یا چیزی را بر روی کاغذ یا چیز دیگر نقش کند، صورتگر، چهره پرداز، کارگری که در و دیوار ابنیه را رنگ آمیزی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
کسی که اخباری کسب میکند و برای روزنامه یا مجله می نویسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرنگار
تصویر گوهرنگار
چیزی که آن را با جواهر زینت داده باشند، کنایه از گریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
جای طعام خوردن، اتاق ناهارخوری، قسمتی از کاخ یا کوشک که جای غذا خوردن پادشاه و کسان او بوده است
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ نِ)
اسبابی است برای پیام دادن. رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
کاخ با شکوه کوشک با جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت نگار
تصویر صورت نگار
چهره نگار مصور نقاش، آن که چهره کسان را نقاشی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
نویسنده خبر، خبرنگارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورنگاه
تصویر دورنگاه
دوربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورنگار
تصویر دورنگار
((نِ))
فکس، دورنگار (واژه فرهنگستان)، دستگاهی برای مخابره تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنویس، نمابر، پست تصویری، فاکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
((خُ رَ))
کاخ باشکوه، نام قصر باشکوهی در جده که به دستور پادشاه آن نعمان برای بهرام گور ساخته شد، خورنق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
((~. نِ))
کسی که اخبار را برای روزنامه و مجله یا جهت خبرگزاری تهیه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
مخبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تارنگار
تصویر تارنگار
وبلاگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
گزارشگر، نودادنویس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دورنگار
تصویر دورنگار
فاکس، فکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
Correspondent, Journalist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
correspondant, journaliste
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
corresponsal, periodista
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
koresponden, jurnalis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
ผู้สื่อข่าว , นักข่าว , นักข่าว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
correspondent, journalist
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
Korrespondent, Journalist
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
corrispondente, giornalista
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
correspondente, jornalista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
记者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
korespondent, dziennikarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
кореспондент , журналіст
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
корреспондент , журналист
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
संवाददाता , पत्रकार , पत्रकार
دیکشنری فارسی به هندی