جدول جو
جدول جو

معنی صورت نگار

صورت نگار
نقاش، آنکه صورت کسی یا چیزی را بر روی کاغذ یا چیز دیگر نقش کند، صورتگر، چهره پرداز، کارگری که در و دیوار ابنیه را رنگ آمیزی می کند
تصویری از صورت نگار
تصویر صورت نگار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صورت نگار

صورت نگار

صورت نگار
چهره نگار مصور نقاش، آن که چهره کسان را نقاشی کند
صورت نگار
فرهنگ لغت هوشیار

صورت نگار

صورت نگار
صورت نگارنده. مصور. نقاش. مجازاً خالق و آفریننده:
جهان را دگرگونه شد کار و بارش
بر او مهربان گشت صورت نگارش.
ناصرخسرو.
من جانسپار مدح تو، صورت نگار مدح تو
باآب کار مدح تو، الفاظم ابکار آمده.
خاقانی.
که چون کرده اند این دو صورت نگار
دو ارتنگ را بر یکی سان گزار.
نظامی.
اگر موج از بن دریا برآید
نماند صورت و صورت نگاری.
عطار.
صورت نگار چینی بیخویشتن بماند
گر صورتت ببیند سر تا بسر معانی.
سعدی.
چنان فتنه بر حسن صورت نگار
که با حسن صورت ندارند کار.
سعدی
لغت نامه دهخدا

صورت نگاری

صورت نگاری
مصوری. نقاشی. تصویرسازی. رجوع به صورت نگار و صورت نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا

صورت نما

صورت نما
نمایندۀ صورت. نشان دهنده صورت از جلا و صافی:
صورت نمای شد رخ خاقانی از سرشک
رخسار او نگر صنما منگر آینه.
خاقانی.
، خالق. آفریننده. مصور:
عجب زآن صانع صورت نمایت
که چون شیرین نشد تلخ از هوایت.
نظامی
لغت نامه دهخدا

صورنگار

صورنگار
نگارندۀ صور، صورت نگار، مصور، نقاش، برای مِثال صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت / که جان در او نتوانم نمود ننگارم (خاقانی - ۲۸۸)
صورنگار
فرهنگ فارسی عمید