جدول جو
جدول جو

معنی خورنگاه

خورنگاه
جای طعام خوردن، اتاق ناهارخوری، قسمتی از کاخ یا کوشک که جای غذا خوردن پادشاه و کسان او بوده است
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خورنگاه

خورنگاه

خورنگاه
کاخ باشکوه، نام قصر باشکوهی در جده که به دستور پادشاه آن نعمان برای بهرام گور ساخته شد، خورنق
خورنگاه
فرهنگ فارسی معین

خوانگاه

خوانگاه
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار

خوردنگاه

خوردنگاه
جای خوردن. مأکل. خوردنگه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خوردگاه

خوردگاه
جای خوردن:
چنان خور تر و خشک این خوردگاه
که اندازۀ طبع داری نگاه.
نظامی.
، رسغ. جای باریک پیوند سر دست و پا. خرده گاه: دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خورنگار

خورنگار
اسبابی است برای پیام دادن. رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا

دورنگاه

دورنگاه
دوربین. (ناظم الاطباء). آنکه به دور نگاه کند و بیند: شیان، مرد دوربین و دورنگاه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوربین شود
لغت نامه دهخدا