جدول جو
جدول جو

معنی صورنگار

صورنگار
نگارندۀ صور، صورت نگار، مصور، نقاش، برای مثال صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت / که جان در او نتوانم نمود ننگارم (خاقانی - ۲۸۸)
تصویری از صورنگار
تصویر صورنگار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صورنگار

صورنگار

صورنگار
صورت نگارنده. مصور. نقاش:
صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت
که جان در آن نتوانم نهاد ننگارم.
خاقانی.
در صورتی که دیده جمالش صورنگار
زو شاهدی گرفته و رفته ره ملام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

دورنگار

دورنگار
فَکس، دورنگار (واژه فرهنگستان)، دستگاهی برای مخابره تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنویس، نمابر، پست تصویری، فاکس
دورنگار
فرهنگ فارسی معین

خورنگار

خورنگار
اسبابی است برای پیام دادن. رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا