نقاشی. تصویرسازی. عمل صورتگر: به صورتگری گفت پیغمبرم ز دین آوران جهان برترم. فردوسی. به صورتگری دست برده زمانی به گندآوری گوی برده ز آزر. فرخی. اگر لاله پرنور شد چون ستاره جز از وی نپذرفت صورتگری را. ناصرخسرو. و اول کسی که نقاشی و صورتگری فرمود او بود (جمشید). (فارسنامۀ ابن بلخی ص 32). شنیدم که مانی به صورتگری ز ری سوی چین شد به پیغمبری. نظامی. صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری. سعدی
نقاشی. تصویرسازی. عمل صورتگر: به صورتگری گفت پیغمبرم ز دین آوران جهان برترم. فردوسی. به صورتگری دست برده زمانی به گندآوری گوی برده ز آزر. فرخی. اگر لاله پرنور شد چون ستاره جز از وی نپذرفت صورتگری را. ناصرخسرو. و اول کسی که نقاشی و صورتگری فرمود او بود (جمشید). (فارسنامۀ ابن بلخی ص 32). شنیدم که مانی به صورتگری ز ری سوی چین شد به پیغمبری. نظامی. صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری. سعدی
نقاش. مصور. تصویرساز: چنو سوار نداند نگاشتن بقلم اگرچه باشد صورت گری بدیعنگار. فرخی. از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ. امیرمعزی. صورتگر چین از حسد صورت خوبش هم خامه شکسته ست و هم انگشت گزیده ست. امیرمعزی. شنگرف ز اشک من ستاند صورتگر این کبود ایوان. خاقانی. من آن صورتگرم کز نقش پرگار ز خسرو کردم این صورت نمودار. نظامی. مگر نقشی از کلک صورتگری نگاریده بینند بر دفتری. نظامی. هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد. حافظ. ، خالق. مصور. آفریننده: صورتگر جوهر هم جوهر بود ایراک صورت نپذیرد ز عرض هرگز جوهر. ناصرخسرو. بگذاشت خواهد ایدرش بر رغم او صورتگرش جز خاک هرگز کی خورد آنرا که خاک آمد خورش. ناصرخسرو. ای رأی تو بر سپهر تدبیر صورتگر آفتاب تقدیر. (از سندبادنامه). - صورتگر علوی، روح. روان: ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن صورتگر علوی و لطیف است بدو در. ناصرخسرو
نقاش. مصور. تصویرساز: چنو سوار نداند نگاشتن بقلم اگرچه باشد صورت گری بدیعنگار. فرخی. از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ. امیرمعزی. صورتگر چین از حسد صورت خوبش هم خامه شکسته ست و هم انگشت گزیده ست. امیرمعزی. شنگرف ز اشک من ستاند صورتگر این کبود ایوان. خاقانی. من آن صورتگرم کز نقش پرگار ز خسرو کردم این صورت نمودار. نظامی. مگر نقشی از کلک صورتگری نگاریده بینند بر دفتری. نظامی. هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد. حافظ. ، خالق. مصور. آفریننده: صورتگر جوهر هم جوهر بود ایراک صورت نپذیرد ز عرض هرگز جوهر. ناصرخسرو. بگذاشت خواهد ایدرش بر رغم او صورتگرش جز خاک هرگز کی خورد آنرا که خاک آمد خورش. ناصرخسرو. ای رأی تو بر سپهر تدبیر صورتگر آفتاب تقدیر. (از سندبادنامه). - صورتگر علوی، روح. روان: ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن صورتگر علوی و لطیف است بدو در. ناصرخسرو