صوفیگری صوفیگری صوفیی. تصوف. صوفی بودن: کند حق ِ صوفیگری را اَدا به یک چشم بیند بشاه و گدا. ملاطغرا (از آنندراج) لغت نامه دهخدا
کولیگری کولیگری غرشمالی ارقگی: هان پدر سوخته بیحیا با کولیگری و نانجیب بازی هنوز هیچ نشده میخواهی بسیم آخر بزنی ک یا کولیگری راه انداختن، داد و فریاد بیهوده کردن غرشمالی کردن فرهنگ لغت هوشیار
صورتگری صورتگری تصویرسازی، نقاشی، برای مِثال دهد نطفه را صورتی چون پری / که کرده ست بر آب صورتگری (سعدی۱ - ۳۴) فرهنگ فارسی عمید