معنی صنعتگری - فرهنگ فارسی عمید
معنی صنعتگری
صنعتگری
شغل و عمل صنعتگر، هنرنمایی، برای مثال جهان دیده دانا به نیک اختری / درآمد به تدبیر صنعتگری (نظامی5 - ۹۶۱)
تصویر صنعتگری
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با صنعتگری
صنعتگری
صنعتگری
صنعت کردن. هنر نمودن: جهاندیده دانا به نیک اختری درآمد بتدبیر صنعتگری. نظامی. رجوع به معانی صنعت شود
لغت نامه دهخدا
صنعتگر
صنعتگر
هنرمند. افزارمند. صانع. دست ورز. آنکه صنعت داند: شأن صنعت بین و صنعتگر که در یک کارگاه از همان جنسی که سازد پنبه خارا ساخته. درویش والۀ هروی (از آنندراج). ج، صنعتگران
لغت نامه دهخدا
صورتگری
صورتگری
تصویرسازی، نقاشی، برای مِثال دهد نطفه را صورتی چون پری / که کرده ست بر آب صورتگری (سعدی۱ - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.