جدول جو
جدول جو

معنی صواع - جستجوی لغت در جدول جو

صواع
جام، پیمانه
تصویری از صواع
تصویر صواع
فرهنگ فارسی عمید
صواع(صُ)
جام. ج، صیعان. (منتهی الارب) ، جام بزرگ که در وی آب خورند. جای آب. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) ، پیمانه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). رجوع به صاع شود.
- صواع الملک، قالوا نفقد صواع الملک. (قرآن 72/12). گفته اند ظرفی بود که پادشاه از آن می آشامید و گفته اند مانند مکوک است که دست افزار جولاهگان است. و گفته اند از سیم و زر ساخته بود و گفته اند از مس بود. و آنکه فرهنگ نویسان صواع راجام سیمین معنی کرده اند، گویا نظر بدین صواع مخصوص داشته اند نه مطلق صواع
لغت نامه دهخدا
صواع(صِ)
جام بزرگ که در وی آب خورند، پیمانه. (منتهی الارب). رجوع به صاع شود
لغت نامه دهخدا
صواع((ص))
جام، پیمانه
تصویری از صواع
تصویر صواع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صوان
تصویر صوان
هرنوع محفظۀ نگه داری اشیا مانند جامه دان یا صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صواب
تصویر صواب
مقابل خطا، راست و درست، حق، لایق، سزاوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوام
تصویر صوام
کسی که بسیار روزه می گیرد، بسیار روزه گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صداع
تصویر صداع
زحمت، دردسر، در پزشکی سردرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صواغ
تصویر صواغ
صیّاغ، ریخته گر، سخن پرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
جمع واژۀ صومعه، کوه یا مکان مرتفعی که راهب یا عابد جهت عبادت در آن جا به سر می برد، عبادتگاه راهب در بالای کوه، خانقاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صناع
تصویر صناع
صانع ها، آفریننده ها، سازنده ها، کسانی که چیزی با دست خود می سازند، صنعتگرها، پیشه ورها، جمع واژۀ صانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صواعق
تصویر صواعق
جمع واژۀ صاعقه، نوری که بر اثر اصطکاک یا انفجار ابرها در آسمان دیده می شود، برق، آذرخش
فرهنگ فارسی عمید
(اَصْ)
جمع واژۀ صاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به صاع شود
لغت نامه دهخدا
(صَ عِ)
جمع واژۀ صاعقه: یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت. (قرآن 19/2). و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم... و صواعق در کمین. (کلیله و دمنه).
ابر صواعق سنان بحرجواهربیان
روح ملایک سپاه مهر کواکب حشم.
خاقانی.
از صواعق رعد و برق و عواصف جنوب و شمال خیمه ها فرونشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). رجوع به صاعقه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
دردسر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار). وآن مأخوذ از صدع است که شکافتن باشد. (غیاث اللغات). الم فی اعضاء الرأس. (بحر الجواهر) :
چو گل بیش ندهم سران را صداعی
کنم بلبلان طرف را وداعی.
خاقانی.
باول نشاط شراب آن نیرزد
که آخر خمارم رساند صداعی.
خاقانی.
بجان شاه که درمگذرانی از امروز
که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است.
خاقانی.
کار جز باده و شکارت نیست
با صداع زمانه کارت نیست.
نظامی.
پس آنگه از پی دفع صداع وی روزی
فراکنند یکی را که کار او بگذار.
کمال اسماعیل.
از صداع و ماشرا و از خناق
وز زکام و از جذام و از فواق.
(مثنوی).
گفت خاموش از این سخن زنهار
بیش از این زحمت و صداع مدار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
بانگ چوکک. (منتهی الارب). بانگ کوک نر. (مهذب الاسماء). بانگ مرغ ضوع. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صوار
تصویر صوار
گله گاو، بوی خوش، مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صواح
تصویر صواح
گچ، شکوفه پژمرده خرما، خوی اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواع
تصویر قواع
خرگوش از جانوران، آوای خرگوش، زوزه گرگ گرگ زوزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صواب
تصویر صواب
راست، درست، مصلحت، ضد خطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صواف
تصویر صواف
جمع صافه، سه پا ایستادگان اسپان شتران گاوان تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صواغ
تصویر صواغ
دروغ پرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناع
تصویر صناع
توپی آب بند چوبین، چربدست ویژه کار صنعتگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوام
تصویر صوام
شخصی که روزه بسیار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
جمع صومعه، عبادتگاه های ترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوان
تصویر صوان
جامه دان، تخته جامه، گنجه، تپنگو (صندوق)
فرهنگ لغت هوشیار
کاز نیایشگاه ترسایان گوشه کنج عبادتگاه راهب (ترسایان و جز آنان) در بالای کوه و تپه دیر، خانقاه، جمع صوامع
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر سر درد دردسر (بطور عام)، یا صداع شقی. دردی که در یک جانب سر حادث شود، موجب زحمت مزاحمت. یا صداع مگس. مزاحمتی که مگس ایجاد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاع
تصویر صلاع
گرمای آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواع
تصویر سواع
نام بتی، پاره ای از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواع
تصویر خواع
هاژویی کاتورگی (تحیر)، خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صاعقه، درخش ها جمع صاعقه: چون کوهی که عراده رعد... و منجیق صواعق... و تیر پران بارانش رخنه نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
((صَ مِ))
جمع صومعه، دیرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صواب
تصویر صواب
راست و درست، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صداع
تصویر صداع
((صُ))
دردسر، موجب زحمت، مزاحمت
فرهنگ فارسی معین