جام. ج، صیعان. (منتهی الارب) ، جام بزرگ که در وی آب خورند. جای آب. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) ، پیمانه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). رجوع به صاع شود. - صواع الملک، قالوا نفقد صواع الملک. (قرآن 72/12). گفته اند ظرفی بود که پادشاه از آن می آشامید و گفته اند مانند مکوک است که دست افزار جولاهگان است. و گفته اند از سیم و زر ساخته بود و گفته اند از مس بود. و آنکه فرهنگ نویسان صواع راجام سیمین معنی کرده اند، گویا نظر بدین صواع مخصوص داشته اند نه مطلق صواع
جام. ج، صیعان. (منتهی الارب) ، جام بزرگ که در وی آب خورند. جای آب. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) ، پیمانه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). رجوع به صاع شود. - صواع الملک، قالوا نفقد صواع الملک. (قرآن 72/12). گفته اند ظرفی بود که پادشاه از آن می آشامید و گفته اند مانند مکوک است که دست افزار جولاهگان است. و گفته اند از سیم و زر ساخته بود و گفته اند از مس بود. و آنکه فرهنگ نویسان صواع راجام سیمین معنی کرده اند، گویا نظر بدین صواع مخصوص داشته اند نه مطلق صواع
جمع واژۀ صاعقه: یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت. (قرآن 19/2). و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم... و صواعق در کمین. (کلیله و دمنه). ابر صواعق سنان بحرجواهربیان روح ملایک سپاه مهر کواکب حشم. خاقانی. از صواعق رعد و برق و عواصف جنوب و شمال خیمه ها فرونشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). رجوع به صاعقه شود
جَمعِ واژۀ صاعقه: یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت. (قرآن 19/2). و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم... و صواعق در کمین. (کلیله و دمنه). ابر صواعق سنان بحرجواهربیان روح ملایک سپاه مهر کواکب حَشَم. خاقانی. از صواعق رعد و برق و عواصف جنوب و شمال خیمه ها فرونشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). رجوع به صاعقه شود
دردسر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار). وآن مأخوذ از صدع است که شکافتن باشد. (غیاث اللغات). الم فی اعضاء الرأس. (بحر الجواهر) : چو گل بیش ندهم سران را صداعی کنم بلبلان طرف را وداعی. خاقانی. باول نشاط شراب آن نیرزد که آخر خمارم رساند صداعی. خاقانی. بجان شاه که درمگذرانی از امروز که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است. خاقانی. کار جز باده و شکارت نیست با صداع زمانه کارت نیست. نظامی. پس آنگه از پی دفع صداع وی روزی فراکنند یکی را که کار او بگذار. کمال اسماعیل. از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق. (مثنوی). گفت خاموش از این سخن زنهار بیش از این زحمت و صداع مدار. سعدی
دردسر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار). وآن مأخوذ از صدع است که شکافتن باشد. (غیاث اللغات). الم فی اعضاء الرأس. (بحر الجواهر) : چو گل بیش ندهم سران را صداعی کنم بلبلان طرف را وداعی. خاقانی. باول نشاط شراب آن نیرزد که آخر خمارم رساند صداعی. خاقانی. بجان شاه که درمگذرانی از امروز که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است. خاقانی. کار جز باده و شکارت نیست با صداع زمانه کارت نیست. نظامی. پس آنگه از پی دفع صداع وی روزی فراکنند یکی را که کار او بگذار. کمال اسماعیل. از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق. (مثنوی). گفت خاموش از این سخن زنهار بیش از این زحمت و صداع مدار. سعدی