دردسر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار). وآن مأخوذ از صدع است که شکافتن باشد. (غیاث اللغات). الم فی اعضاء الرأس. (بحر الجواهر) : چو گل بیش ندهم سران را صداعی کنم بلبلان طرف را وداعی. خاقانی. باول نشاط شراب آن نیرزد که آخر خمارم رساند صداعی. خاقانی. بجان شاه که درمگذرانی از امروز که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است. خاقانی. کار جز باده و شکارت نیست با صداع زمانه کارت نیست. نظامی. پس آنگه از پی دفع صداع وی روزی فراکنند یکی را که کار او بگذار. کمال اسماعیل. از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق. (مثنوی). گفت خاموش از این سخن زنهار بیش از این زحمت و صداع مدار. سعدی