جدول جو
جدول جو

معنی صناج - جستجوی لغت در جدول جو

صناج
صنج زن، سازندۀ چنگ، نوازندۀ چنگ
تصویری از صناج
تصویر صناج
فرهنگ فارسی عمید
صناج
(صَنْ نا)
صنج زن. (مهذب الاسماء). دف زن. چنگ زن. چنگی. چنگ نوازنده:
می خوشخوارۀ خوشبوی همی خور در باغ
قمری و بلبل عوادخوش و صناج است.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
صناج
از ریشه پارسی سنج زن از ریشه پارسی سنج زن سنجدار صنج زن دف زن چنگ زن
فرهنگ لغت هوشیار
صناج
((صَ نّ))
صنج زن، دف زن، چنگ زن
تصویری از صناج
تصویر صناج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صناع
تصویر صناع
صانع ها، آفریننده ها، سازنده ها، کسانی که چیزی با دست خود می سازند، صنعتگرها، پیشه ورها، جمع واژۀ صانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنوج
تصویر صنوج
صنج ها، سنج ها، چنگ ها، جمع واژۀ صنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زناج
تصویر زناج
زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زیچک، لکانه
فرهنگ فارسی عمید
(صُ)
گند بغل. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). بوی بغل. (غیاث اللغات) (دهار)
لغت نامه دهخدا
جای کله ها، موضعی است در ساحل یهودا در نزدیکی کنارش یوشی 15:37 و دور نیست که صانان باشد میک 1:11 بعضی گمان برده اند که صنان جموع است و آن دهی است که به جنوب شرقی اشقلون واقع است و دیگران آن را زنایره دانسته اند که به مسافت دو میل و نیم از ریشه واقع میباشد. و دیگران بر آنند که خرابه های سنات میباشد که در شمال بیت جبرین واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اثر دود چراغ بر دیوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، چیزی را بغیر رنگ آن چیز اندود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، چراغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شهرکی است در نواحی شاش (چاچ) در ماوراءالنهر. (از معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی) (انساب سمعانی). آن را فلندوس نیز گویند. (انساب سمعانی ورق 411 الف)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
کرشمه. (منتهی الارب). ناز و غمزه. دلال. غنج. غنج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دخان نیل. (منتهی الارب) (آنندراج). بوی پیه که در خالکوبی برای سیاه کردن محل خالکوبی از آن استفاده میکنند. دخان النؤور الذی تجعله الواشمه علی خضرتها لتسود. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
رسنی است که زیر دلو بزرگ به عراقی می بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ریسمانی که به ته دول بزرگ می پیوندند و سپس آن را به چنبرۀ آن دول می بندند. (از ناظم الاطباء) ، رسنی باریک که بدان گوشۀ دلو را تا چوب چنبرش بندند. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمانی است باریک که از یکی از گوشه های دلوکوچک تا ’عرقوه’ می بندند. (از اقرب الموارد) ، درد مهره های پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). درد صلب و کمر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کار و امر. (از اقرب الموارد). گویند: عناج فلان الی فلان، یعنی امر فلان به فلان مربوط است و می تواند درآن تصرف کند. (از منتهی الارب) ، ملاک و نظام کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج). قوام و نظام کار. (از ناظم الاطباء). ملاک امر. (اقرب الموارد). گویند: هذا عناج أمرک و فلان عناج أمرک، یعنی این ملاک کار تو است یا فلان ملاک کار تو است. (از اقرب الموارد). ج، اءعنجه، عنج. (اقرب الموارد) ، قول لا عناج له، کلام که در آن تأمل و فکر نرفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کلامی که در آن تأمل و فکر نکرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُنْ نا)
چرب رودۀ گوسفند را گویند که دنبه و برنج را با هم کوفته در میان آن پر کرده با روغن بریان کرده باشند و به عربی عصیب خوانند و با جیم فارسی هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ جهانگیری). روده ای که بر آن چربی نباشد و اندرون آن به گوشت و آرد و دنبه پر کنند و به زعفران زرد کرده در روغن بریان کنند و بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) :
خیال قامت زناج می پزم دائم
تو دست کوته ما بین و آستین دراز.
احمداطعمه (از آنندراج).
کافر از جوشش زناج ببیند در جوش
جای آن است که در دم بگشاید زنار.
بسحاق اطعمه.
چون قلیه برنج هست زناج بهل
در عمر خوش آویز نه در عمر دراز.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(زِ)
پاداش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا)
مخنث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حنج، به معنی اصل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است از بخش وفس شهرستان اراک با 772 تن سکنه. آب آن از رود خانه شراء و محصول آن غلات، چغندر، بنشن، قلمستان و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(صَنْ نا)
دلاوری بوده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَنْ نا جَ)
تأنیث صناج. رجوع به صناج شود، بسیار چنگ نواز و در این حال تا، مبالغت را بود. رجوع به صنج شود، شب روشن. (منتهی الارب) ، جانوری است مهیب که در تبت بود. (اقرب الموارد). قزوینی گفته: حیوانی بزرگتر از آن بر روی زمین نیست و برای خود خانه می سازد بقدر یک فرسخ و هر حیوانی را که نظر بر آن افتد، درساعت می میرد و استخوان آن مدت طولانی می ماند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سناج
تصویر سناج
دوده که بر در و دیوار نشسته، نو رنگی اندودن به رنگی دیگر، چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی سنج از ابزار های خنیا بنگرید به صنج از ریشه پارسی سنج از ابزار های خنیا بنگرید به صنج مونث صناج، بسیار صنج زن بسیار چنگ نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناج
تصویر دناج
استواری، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناج
تصویر زناج
جگر آکند چرب روده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنان
تصویر صنان
گند بغل، بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناع
تصویر صناع
توپی آب بند چوبین، چربدست ویژه کار صنعتگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنار
تصویر صنار
پارسی تازی گشته چنار از درختان چنار
فرهنگ لغت هوشیار
تره کوهی، نانخورشی از خردل و مویز ویژه تازیان نانخورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند. یا صناب بری. گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صنج، از پارسی سنج ها جمع صنج صنجها، حلقه های فرد که در دایره دف نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناج
تصویر عناج
درد پشت درد مهره های پشت، سخن نیاندیشیده، پایه کار بنیاد کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غناج
تصویر غناج
کرشمه دوده پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناج
تصویر زناج
((زُ نّ))
جگرآکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنوج
تصویر صنوج
((صُ))
جمع صنج، صنج ها، حلقه های فرد که در دایره دف نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صناب
تصویر صناب
((صَ))
نان خورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند
صناب بری: گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
فرهنگ فارسی معین