معنی صناج - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با صناج
صناج
- صناج
- از ریشه پارسی سنج زن از ریشه پارسی سنج زن سنجدار صنج زن دف زن چنگ زن
فرهنگ لغت هوشیار
صناج
- صناج
- صنج زن. (مهذب الاسماء). دف زن. چنگ زن. چنگی. چنگ نوازنده:
می خوشخوارۀ خوشبوی همی خور در باغ
قمری و بلبل عوادخوش و صناج است.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
سناج
- سناج
- دوده که بر در و دیوار نشسته، نو رنگی اندودن به رنگی دیگر، چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
زناج
- زناج
- زَویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زَوَنج، زیچَک، لَکانه
فرهنگ فارسی عمید