جدول جو
جدول جو

معنی صمول - جستجوی لغت در جدول جو

صمول
(ثَ تَ)
سخت شدن و درشت گردیدن چیزی. (منتهی الارب). سخت شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمول
تصویر حمول
بردبار، شکیبا، حلیم، صبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش، ساکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمول
تصویر خمول
گمنام شدن، بی نام ونشان شدن، گمنامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمول
تصویر حمول
حمل ها، بارهای درخت، جمع واژۀ حمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمول
تصویر شمول
همه را فرارسیدن، همه را فراگرفتن، احاطه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمول
تصویر تمول
مال دار شدن، مال بسیار به دست آوردن، ثروتمند شدن، توانگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش شدن، ساکت شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
گمنامی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : ماسزا داریم که منزلتی.... و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم. (کلیله و دمنه). آنکه بخمول راضی گردد نزدیک اهل مروت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را که هنرمندان را بخمول اسلاف فروگذارند. (کلیله و دمنه). از خزائن اموال و کرایم خمول و طرفی... ممالک خویش به او بازگذاردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
زآنکه خوشخو آن بود کو در خمول
باشد از بدخوی و بدطبعان حمول.
مولوی.
، حقارت. مذلت، تاریکی. ظلمت. (از ناظم الاطباء).
- کنج خمول، گوشۀ تنهایی و تاریکی و عزلت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نُ)
ثمل. ثمل. طعام وآب خورانیدن، غمخواری کردن، اقامت کردن. و درنگی کردن، نوشیدن شراب پیش از آنکه طعامی خورده باشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حلیم و بردبار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صابر و متحمل. (غیاث) :
چون آهن اگر حمول گردی
زآه چو منی ملول گردی.
نظامی.
طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر ملول.
سعدی.
، ما یحمل للتداوی من فتیله. (اقرب الموارد). واحد حمولات است و آن داروهایی است که آنرا انسان برای مداوا در دبر یا فرج میگذارد. (بحر الجواهر). و رجوع به قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 278 شود، بارکش. حمل کننده یا بسیار بردارندۀ بار. (غیاث) :
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح گفت آن رسول.
مولوی.
سعدی چو پای بند شدی بار غم بکش
عیار دست بسته نباشد مگر حمول.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حمل، به معنی بار درخت. (منتهی الارب). رجوع به حمل شود، جمع واژۀ حمل. (آنندراج). رجوع به حمل شود، هودج ها، شتران که بر آنها هودج بسته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عماری ها، دوائی که بر پارچه آلوده در دبر یا در قبل نهند و این اصطلاح طب است. (غیاث) (آنندراج). آنچه بردارند از شیاف ها و فرزجه ها و جز آن: بگیرند افیون دانگی و نیم زعفران دانگی یا کمتر و هر دو را بروغن بنفش حل کنند وطلی کنند یا خرقه ای بدان آغشته کنند و حمول سازند یعنی به مجرای نشستن بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بِ مُلْ)
بمل در اصطلاح موسیقی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بمل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ایست در یمن در شعر سلمی بن مقعد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گمنام و بیقدر گردیدن، نهان گردیدن صوت و ذکر کسی. منه: خمل ذکره و صوته، مبتلا گردیدن به درد خمال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب). این فعل بصیغۀ مجهول استعمال میشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش، ساکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صموح
تصویر صموح
سخت سم سخت، روز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمول
تصویر حمول
حلیم و بردبار و صابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمول
تصویر خمول
گمنام و بیقدر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمول
تصویر تمول
مالدار شدن، دولتمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمول
تصویر سمول
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمول
تصویر شمول
احاطه کردن، فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمیل
تصویر صمیل
خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمول
تصویر طمول
بد زبان مرد دند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صومل
تصویر صومل
گاوه از گیاهان از تیره گاو زبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصول
تصویر مصول
نیم سوز آنچه در سوختن بحد خاکستر نرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمول
تصویر کمول
انجامیدن انجام یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمول
تصویر عمول
مزد کار، پر کار، به دست آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمول
تصویر شمول
((شُ))
فرا گرفتن، احاطه کردن، احاطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمول
تصویر خمول
((خُ))
گمنام شدن، بی نام گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمول
تصویر حمول
((حَ))
بارکش، بردبار، شکیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمول
تصویر تمول
((تَ مَ وُّ))
توانگر شدن، ثروتمند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صموت
تصویر صموت
((صُ))
خاموش بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمول
تصویر تمول
توان گری
فرهنگ واژه فارسی سره