گمنامی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : ماسزا داریم که منزلتی.... و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم. (کلیله و دمنه). آنکه بخمول راضی گردد نزدیک اهل مروت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را که هنرمندان را بخمول اسلاف فروگذارند. (کلیله و دمنه). از خزائن اموال و کرایم خمول و طرفی... ممالک خویش به او بازگذاردند. (ترجمه تاریخ یمینی). زآنکه خوشخو آن بود کو در خمول باشد از بدخوی و بدطبعان حمول. مولوی. ، حقارت. مذلت، تاریکی. ظلمت. (از ناظم الاطباء). - کنج خمول، گوشۀ تنهایی و تاریکی و عزلت. (از ناظم الاطباء)