جدول جو
جدول جو

معنی صملج - جستجوی لغت در جدول جو

صملج(صَ مَلْ لَ)
سخت توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملج
تصویر ملج
اوجا، درختی جنگلی از نوع نارون با پوست سخت و شکاف دار و برگ های بیضوی نوک تیز، اوجه، قره آغاج، لو، لی، قره غاج، گل پردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صولج
تصویر صولج
نقرۀ خالص، نقرۀ پاکیزه و بی غش، سیم شاخ دار، نقرۀ بی غشّ، نقرۀ شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آملج
تصویر آملج
آمله، درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املج
تصویر املج
آملج، آمله، درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ / عِ لَ)
خاییدن خستۀ مقل را. (از منتهی الارب) (آنندراج). خاییدن هستۀ میوۀ مقل را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رفتن شیرناقه و خشک شدن چندانکه اندکی نمکین در پستان باقی مانده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رفتن شیر ناقه و اندکی از آن ماندن چنانکه هر که آن را بچشد طعم نمک در دهان خود احساس کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
شیر خوردن کودک. (تاج المصادر بیهقی). به لبها گرفتن کودک پستان مادر را. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خستۀ مقل. (منتهی الارب) (آنندراج). خستۀ میوۀ مقل. (ناظم الاطباء). هستۀ مقل. ج، املاج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لُ)
بزغالگان شیرخواره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ ملیج. (ناظم الاطباء). رجوع به ملیج شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
زدن کسی را به چوب دستی، سخت شدن و درشت گردیدن چیزی، خشک و خشن گردیدن درخت بدان جهت که آب نیابد، بازایستادن از طعام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
صمل الشجر، یبسی و خشونت درخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ مُل ل)
مرد قوی جثۀ گرداندام، حافر صمل، سم سخت و استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
جمع واژۀ صمجه. (منتهی الارب). قندیلها. جوالیقی در المعرب آرد: صمج، به معنی قندیلها، رومی معرب است مفرد آن صمجه. شماخ گوید: و النجم مثل الصمج الرومیات. (المعرب ص 213). رجوع به صمجه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَقْ قُ)
گداختن سیم را، مالیدن نره را، زدن کسی را بچوب دستی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
کری. (منتهی الارب). الصمم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صُ لُ)
درهم های جید و تمام. (منتهی الارب). الدراهم الصحاح. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
نوعی از ذباب مشهور به خرمگس. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(صُ مُلْ لَ)
تأنیث صمل ّ است. رجوع به صمل شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لُ / لَ)
بازوبند. ج، دمالج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بازوبند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
مرد درازو گردنره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
آنکه بر یک روش و حال نپاید، گاهی قاری و گاهی شاطر و وقتی بخیل و وقتی سخی و باری شجاع و باری جبان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس). مؤنث آن نیز غملج است. (از اقرب الموارد). غملّج. غملاج. غملوج. غملیج. غمالج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی غملج. تأنیث آن نیز غملّج است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غملج شود، مرد درازگردن مانند غملّط. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غُ لُ)
آنکه اندامی درشت و قامتی بلند دارد. درشت اندام درازبالا. غملیج. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
نوعی از خربزۀ زمستانی باشد. (از برهان) (از آنندراج). نوعی از خرنوب است و با تخم خورند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
معرّب آمله
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلج
تصویر صلج
کری کر شدن، دشمنی با خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمل
تصویر صمل
بیمزای (ابو الهول)، بیت بید
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های نارون که آنرا نارون سفید نیز گویند. این درخت را در تداول اهالی خراسان گرزم یا گرز یا گریز مینامند. سایر نامهای بومی این درخت عبارتند از: ملیج شلدار لوروت نارون کوهی لونگا قره آغاج غرغا رجبلی پشه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده آمله از گیاهان داروئی نباتی است میان شجر و گیاه که برگش چون مورد و میوه اش باندازه بار سرو است. ابتدا سبزاست و چون برسد سیاه و نرم گردد. چوب آن سخت و اندرون آن سپید و زرد مایل بسرخی و ریشه هایش باریک است و در طب مورد استعمال دارد صفیراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غملج
تصویر غملج
سد رنگ سد روی کسی که هر روز به رنگی در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولج
تصویر صولج
نقره خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آملج
تصویر آملج
آمله
فرهنگ واژه فارسی سره
نارون کوهی که گونه ی دیگر آن اجا است
فرهنگ گویش مازندرانی