جدول جو
جدول جو

معنی صلایه - جستجوی لغت در جدول جو

صلایه
سنگ پهن و همواری که بر روی آن دارو یا چیز دیگر می سایند
صلایه کردن: ساییدن دارو یا چیز دیگر بر روی سنگ یا در هاون
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
فرهنگ فارسی عمید
صلایه
سنگ پهن و هموار و سخت که در روی آن چیزی را بسایند، سرو خمره ای
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
فرهنگ لغت هوشیار
صلایه
((صَ یَ یا یِ))
سنگ پهن و سخت
صلایه کردن: دارو یا هر چیز دیگر را بر روی سنگ یا در هاون کوبیدن
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لایه
تصویر لایه
(دخترانه)
پوشش، نام زنی در رمان باغ بلور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
(دخترانه)
نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صلایه کردن
تصویر صلایه کردن
ساییدن دارو یا چیز دیگر بر روی سنگ یا در هاون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلایه
تصویر بلایه
نابکار، تباه کار، زن بدکار، برای مثال هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی (فخرالدین اسعد - ۱۴۶)، زشت و ناشایست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایه
تصویر لایه
آنچه لای چیزی بگذارند، پارچه ای که لای رویه و آستر لباس بدوزند، در علم زمین شناسی طبقۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
ضماد، مرهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلایه
تصویر گلایه
گله، شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلابه
تصویر صلابه
قلابی که گاو یا گوسفند کشته را به آن آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
اولین نشانه ای که از هر چیز نمایان و جلوه گر می شود، برای مثال نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بی شبان (فردوسی - ۶/۳۱۸)، واینک بیامده ست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایۀ نوروز و نوبهار (منوچهری - ۳۹)
در امور نظامی گروهی از سربازانکه پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر، برای مثال تو بی دیده بان و طلایه مباش / ز هر دانشی سست مایه مباش (فردوسی - ۵/۲۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلبیه
تصویر صلبیه
لایۀ سفید و کدر خارجی کرۀ چشم که از بافت محکم ساخته شده است، سفیدی چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلاقه
تصویر صلاقه
آب مانده مانداب
فرهنگ لغت هوشیار
ولایت در فارسی کشور داری کنارنگی استانداری فرمانداری، خویشاوندی نزدیکی، سرپرستی للگی ولایت در فارسی نسنگ شهرستان، خویشاوندی نزدیکی، استان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلایه کردن
تصویر صلایه کردن
دارو یا چیزی دیگر را روی صلایه ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایه
تصویر لایه
هر چنه از دیوار رده، طبقه زمین. رده دیوار و تای جامه و کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
صلات درفارسی: نماز، نیایش، کنشت، جمع صله، نورهان ها پا رنج ها نماز. توضیح یکی از فروع دین اسلام که اعظم عبادات محسوب می شد و آن را عمود دین گفته اند، دعای بنده به سوی خداوند، رحمت و بخشایش حق تعالی، جمع صلوات. دعا، رحمت، استغفار و گفته اند صلاه از خداوند رحمت است و از ملائکه آمرزش خواستن و از مومنین دعا و از سایر موجودات تسبیح بود
فرهنگ لغت هوشیار
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلایه
تصویر تلایه
طلایه و پیشقراول و پیشرو از لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
صلاحیت درفارسی: سزاواری شایستگی شایش شاهندگی فر ساختگی نیکو کار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدنی هر چیز مالیدنی فارسی گویان ساخته اند از طلائع تازی پیشسپاه پیشتاز واحدی از سربازان که در پیش عمده قوی فرستند تا از کم و کیف دشمن واقف شود جلو دار، جمع طلایگان طلایه ها. آن چه که بدان طلا کنند دارویی که بر اندام مالند. جاسوس لشگر که پیش و پس را نگهدارد، گروهی که پیش فرستنده تا از دشمن واقف شود
فرهنگ لغت هوشیار
اصلاح قضائی، محکمه صلح بنگاهی است که پیشینه تاریخی آن در کشورهای اروپا قابل توجه است، و صلحیه امروزه بنام دادگاه بخش خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلبیه
تصویر صلبیه
سفیدی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاوه
تصویر صلاوه
سرو خمره یی، دارو سای هاون بویه سای، پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلامه
تصویر صلامه
گروه جور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاله
تصویر صلاله
آستر موزه آستر کفش
فرهنگ لغت هوشیار
سختی سخت شدن، زفتی درشتی، سر سختی، بیموری (مهابت)، سفتی بنگرید به صلبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلبیه
تصویر صلبیه
((صُ بِ یَّ))
سفیدی چشم، پرده ای سفید و کدر در چشم که از الیاف محکم ساخته شده و قسمت اعظم کره چشم را احاطه کرده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
((طَ یِ یا یَ))
تحریف شده طلیعه عربی، مقدمه لشکر، پیشروان لشکر که برای شناسایی اوضاع و احوال دشمن فرستاده می شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلایه
تصویر کلایه
((کَ وَ یا وِ))
کلاوه، کلافه، ریسمان خام که بر چرخه پیچیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایه
تصویر لایه
((یِ))
طبقه، طبقه زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
((طُ یِ یا یَ))
آن چه که بدان طلا کنند، دارویی که بر اندام مالند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلایه
تصویر گلایه
شکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لایه
تصویر لایه
قشر
فرهنگ واژه فارسی سره