جدول جو
جدول جو

معنی صقغ - جستجوی لغت در جدول جو

صقغ
(صُ)
کرانه. گوشه. لغتی است در صقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به صقع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صیغ
تصویر صیغ
صیغه، نکاح موقت، زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید، زن غیر دائمی، زن موقتی، متعه، در دستور زبان علوم ادبی هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود مثلاً صیغۀ مفرد، صیغۀ تثنیه، صیغۀ جمع، در فقه و حقوق عبارتی که هنگام معامله و خرید و فروش و عقد نکاح بر زبان جاری می کنند و دلیل بر رضای طرفین است، نوع، هیئت، اصل، ریخت، شکل، عنوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدغ
تصویر صدغ
شقیقه، موی پیچ خوردۀ کنار پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبغ
تصویر صبغ
رنگ، هر ماده ای که با آن چیزی را رنگ می کنند، نان خورش، از آن جهت که نان را رنگ می کند مانند سرکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
فرورفتن آب در زمین، ریختن هر چیز گداخته در قالب، آفریدن، ساختن کلمه از کلمۀ دیگر بر شکل مخصوص، مثل، مانند، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقر
تصویر صقر
چرغ، پرنده ای شکاری شبیه باز، به اندازۀ کلاغ، خاکستری رنگ، با لکه های سیاه و سفید،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمغ
تصویر صمغ
مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد می گردد
صمغ عربی: در علم زیست شناسی صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا و بعضی اشجار دیگر به دست می آید و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
فروریختن چشمه، شهرهائی است که در طرف جنوبی یهودا واقع است (صحیفۀ یوشع 15:31) که بعد از چندی به شمعون داده شد. (صحیفۀ یوشع 19:5). از آن پس چندی فلسطینیان آن را متصرف شده بعد از آن اخیش شهریار جت آن را به داود داد و از آن وقت ببعد بتصرف سبط یهودا درآمد. (اول سموئیل 27:6 و 30:1 و 14 و 26 و دوم سموئیل 1:1 و 4:10 و اول تواریخ ایام 4:30 و 12:1-20). و در زمان بعد از اسیری هم آباد بود. (نحمیا 11:28). و لصن را گمان چنان است همان عسلوج است که در وادی عمیقی بمسافت 12 میل بطرف جنوب بئر شیع واقع است و کاندر بر این است که زحیلیقه است که بمسافت 11 میل بجنوب شرقی 5 و 19 میل بجنوب غربی بیت جبرین واقع می باشد و آن در دشتی است که در نزدیکی تلول الشغله می باشد و دارای خرابه هائی است که بر سه تل واقع و مثلث متساوی الاضلاع را تشکیل می دهند که هر یک از دیگری بقدر نصف میل مسافت دارد و در میانۀ این خرابه ها اصیل هائی بوده است که سنگ آنها را برده اندلکن علما در این آراء اتفاق ندارند. علیهذا موضع صقلغ به یقین قطعی معلوم نمیشود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
صفوف ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مالیدن به دست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ وْ وُ)
دوش با دوش برابر رفتن با کسی، داغ و نشان کردن شتر را، کشتن مورچه را، برگردانیدن کسی را از کار و راندن، باز داشتن ظالم را از ظلم او، برنگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
مابین چشم و گوش مردم. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) (مقدمۀ ترجمان القرآن). میان گوشۀ ابرو و گوش است و آن را شقیقه نیز گویند. (غیاث اللغات). میان دنبال چشم و گوش. (مهذب الاسماء). بناگوش. (تفلیسی). کلالک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به صدغه شود، موی پیچه بر صدغ فروهشته. ج، اصداغ. (منتهی الارب). الشعر المتدلی علی الصدغ. (بحر الجواهر). موی پیچیده که آویخته باشند بر آن موضع. (غیاث اللغات). زلف. (مقدمۀ ترجمان القرآن) (دهار) (مهذب الاسماء) (تفلیسی). موی بناگوش:
سقی اﷲ لیلا کصدغ الکواعب
بتی عنبرین موی و مشکین ذوائب.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تعمید دادن: صالح عمر بن الخطاب بنی تغلب بعدبماقطعوا الفرات... علی ان لایصبغوا صبیاً و لایکرهوه علی دینهم... و کان داود بن کردوس یقول لیست لهم ذمهلانهم قد صبغوا فی دینهم... (فتوح البلدان ص 190)
رنگ کردن جامه را بچیزی. (غیاث اللغات) (زوزنی) (منتهی الارب). رزیدن، غوطه دادن دست را در آب و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
نانخورش. و منه قوله تعالی: و صبغ للاکلین (قرآن 20/23). (منتهی الارب). نانخورش. (ترجمان علامه جرجانی) (ربنجنی). خورش. ادام. قاتق، و یقال: ما اخذه بصبغ ثمنه، یعنی نگرفت آن را بر وفق قیمت آن بلکه گران خرید. (منتهی الارب) ، و انها لحدیثه الصبغ، یعنی اول زن است که به زنی درآمده و ازدواج یافته بااو. (منتهی الارب). اول ماتزوج بها. (اقرب الموارد) ، رنگ. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ بَ)
رنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ قَ)
نام شمشیر عروه بن زیدالخیل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هر چیز در قالب ریخته شده، شکل هیئت، خلقت آفرینش، هیئتی که برای کلمه حاصل گردد بواسطه تقدیم و تاخیر حروف و تغییر حرکات و سکنات آن: صیغت جمع صیغت مفرد، نکاح موقت، زنی که تو را به عقد انقطاع گیرند برای مدتی کوتاه یا دراز و محدود نه دایمی و همیشگی با ذکر مهر و آن را شرایط و احکام خاصی است زن غیر دایم، کلمه ای که به وقت معامله و عقد نکاح بر زبان جاری کنند. یا چه صیغه ایست ک چه هیئت دستوری دارد ک، چه معنی دارد ک یا صیغه تفضیل. صفت (تفضیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبغ
تصویر صبغ
رنگ کردن جامه را به چیزی، رزیدن تعمید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقل
تصویر صقل
روشنگری، زدودن کارد و شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
زدن، شکستن، بر افروختن، آزار دادن، بر زمین زدن پارسی تازی گشته چرغ چرخ مرغ شکاری چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک، همسایه دیوار به دیوار، نزدیک شدن جای نزدیک دراز و باریک، دیرک چادر
فرهنگ لغت هوشیار
گیجگاه، گیسو ما بین گوشه ابرو و گوش شقیقه بنا گوش کلالک گیجگاه، استخوان گیجگاه، موی پیچیده که بر صدغ فروهشته باشند موی بنا گوش
فرهنگ لغت هوشیار
ماده لزج که بر ساق و شاخ درخت طراود و چون گرهی برنگ سفید و یا زرد و یا سرخ و یا سیاه بند بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
آفریدن، فرو رفتن آب بزمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاغ
تصویر صاغ
ترکی تندرست خوب سالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدغ
تصویر صدغ
((صُ))
گیجگاه، شقیقه، موی بنا گوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاغ
تصویر صاغ
خوب، سالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبغ
تصویر صبغ
((صَ))
رنگ کردن، تعمید دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبغ
تصویر صبغ
((ص))
رنگ، نانخورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقر
تصویر صقر
((صَ))
چرخ (جان)، هر مرغ شکاری از باز، شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور، صقار، صقاره، صقر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقع
تصویر صقع
((صَ))
زدن کسی را، پا بر کسی زدن، بر خاک انداختن کسی را، رسیدن آتش آسمانی به کسی، بیهوش کردن صاعقه کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقع
تصویر صقع
((صُ))
کرانه، گوشه زمین، ناحیه، جمع اصقاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقل
تصویر صقل
((صَ))
جلا دادن، جلا، پرداخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صمغ
تصویر صمغ
((صَ))
مایع چسبناک و لزجی که از بدنه برخی درختان خارج می شود
فرهنگ فارسی معین