صیغه، نکاح موقت، زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید، زن غیر دائمی، زن موقتی، متعه، در دستور زبان علوم ادبی هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود مثلاً صیغۀ مفرد، صیغۀ تثنیه، صیغۀ جمع، در فقه و حقوق عبارتی که هنگام معامله و خرید و فروش و عقد نکاح بر زبان جاری می کنند و دلیل بر رضای طرفین است، نوع، هیئت، اصل، ریخت، شکل، عنوان
صیغه، نکاح موقت، زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید، زن غیر دائمی، زن موقتی، مُتعه، در دستور زبان علوم ادبی هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود مثلاً صیغۀ مفرد، صیغۀ تثنیه، صیغۀ جمع، در فقه و حقوق عبارتی که هنگام معامله و خرید و فروش و عقد نکاح بر زبان جاری می کنند و دلیل بر رضای طرفین است، نوع، هیئت، اصل، ریخت، شکل، عنوان
مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد می گردد صمغ عربی: در علم زیست شناسی صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا و بعضی اشجار دیگر به دست می آید و مصرف دارویی دارد
مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد می گردد صمغ عربی: در علم زیست شناسی صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا و بعضی اشجار دیگر به دست می آید و مصرف دارویی دارد
فروریختن چشمه، شهرهائی است که در طرف جنوبی یهودا واقع است (صحیفۀ یوشع 15:31) که بعد از چندی به شمعون داده شد. (صحیفۀ یوشع 19:5). از آن پس چندی فلسطینیان آن را متصرف شده بعد از آن اخیش شهریار جت آن را به داود داد و از آن وقت ببعد بتصرف سبط یهودا درآمد. (اول سموئیل 27:6 و 30:1 و 14 و 26 و دوم سموئیل 1:1 و 4:10 و اول تواریخ ایام 4:30 و 12:1-20). و در زمان بعد از اسیری هم آباد بود. (نحمیا 11:28). و لصن را گمان چنان است همان عسلوج است که در وادی عمیقی بمسافت 12 میل بطرف جنوب بئر شیع واقع است و کاندر بر این است که زحیلیقه است که بمسافت 11 میل بجنوب شرقی 5 و 19 میل بجنوب غربی بیت جبرین واقع می باشد و آن در دشتی است که در نزدیکی تلول الشغله می باشد و دارای خرابه هائی است که بر سه تل واقع و مثلث متساوی الاضلاع را تشکیل می دهند که هر یک از دیگری بقدر نصف میل مسافت دارد و در میانۀ این خرابه ها اصیل هائی بوده است که سنگ آنها را برده اندلکن علما در این آراء اتفاق ندارند. علیهذا موضع صقلغ به یقین قطعی معلوم نمیشود. (قاموس کتاب مقدس)
فروریختن چشمه، شهرهائی است که در طرف جنوبی یهودا واقع است (صحیفۀ یوشع 15:31) که بعد از چندی به شمعون داده شد. (صحیفۀ یوشع 19:5). از آن پس چندی فلسطینیان آن را متصرف شده بعد از آن اخیش شهریار جت آن را به داود داد و از آن وقت ببعد بتصرف سبط یهودا درآمد. (اول سموئیل 27:6 و 30:1 و 14 و 26 و دوم سموئیل 1:1 و 4:10 و اول تواریخ ایام 4:30 و 12:1-20). و در زمان بعد از اسیری هم آباد بود. (نحمیا 11:28). و لصن را گمان چنان است همان عسلوج است که در وادی عمیقی بمسافت 12 میل بطرف جنوب بئر شیع واقع است و کاندر بر این است که زحیلیقه است که بمسافت 11 میل بجنوب شرقی 5 و 19 میل بجنوب غربی بیت جبرین واقع می باشد و آن در دشتی است که در نزدیکی تلول الشغله می باشد و دارای خرابه هائی است که بر سه تل واقع و مثلث متساوی الاضلاع را تشکیل می دهند که هر یک از دیگری بقدر نصف میل مسافت دارد و در میانۀ این خرابه ها اصیل هائی بوده است که سنگ آنها را برده اندلکن علما در این آراء اتفاق ندارند. علیهذا موضع صقلغ به یقین قطعی معلوم نمیشود. (قاموس کتاب مقدس)
دوش با دوش برابر رفتن با کسی، داغ و نشان کردن شتر را، کشتن مورچه را، برگردانیدن کسی را از کار و راندن، باز داشتن ظالم را از ظلم او، برنگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب)
دوش با دوش برابر رفتن با کسی، داغ و نشان کردن شتر را، کشتن مورچه را، برگردانیدن کسی را از کار و راندن، باز داشتن ظالم را از ظلم او، برنگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب)
مابین چشم و گوش مردم. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) (مقدمۀ ترجمان القرآن). میان گوشۀ ابرو و گوش است و آن را شقیقه نیز گویند. (غیاث اللغات). میان دنبال چشم و گوش. (مهذب الاسماء). بناگوش. (تفلیسی). کلالک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به صدغه شود، موی پیچه بر صدغ فروهشته. ج، اصداغ. (منتهی الارب). الشعر المتدلی علی الصدغ. (بحر الجواهر). موی پیچیده که آویخته باشند بر آن موضع. (غیاث اللغات). زلف. (مقدمۀ ترجمان القرآن) (دهار) (مهذب الاسماء) (تفلیسی). موی بناگوش: سقی اﷲ لیلا کصدغ الکواعب بتی عنبرین موی و مشکین ذوائب. سلمان ساوجی
مابین چشم و گوش مردم. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) (مقدمۀ ترجمان القرآن). میان گوشۀ ابرو و گوش است و آن را شقیقه نیز گویند. (غیاث اللغات). میان دنبال چشم و گوش. (مهذب الاسماء). بناگوش. (تفلیسی). کلالک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به صدغه شود، موی پیچه بر صدغ فروهشته. ج، اصداغ. (منتهی الارب). الشعر المتدلی علی الصدغ. (بحر الجواهر). موی پیچیده که آویخته باشند بر آن موضع. (غیاث اللغات). زلف. (مقدمۀ ترجمان القرآن) (دهار) (مهذب الاسماء) (تفلیسی). موی بناگوش: سقی اﷲ لیلا کصدغ الکواعب بتی عنبرین موی و مشکین ذوائب. سلمان ساوجی
تعمید دادن: صالح عمر بن الخطاب بنی تغلب بعدبماقطعوا الفرات... علی ان لایصبغوا صبیاً و لایکرهوه علی دینهم... و کان داود بن کردوس یقول لیست لهم ذمهلانهم قد صبغوا فی دینهم... (فتوح البلدان ص 190) رنگ کردن جامه را بچیزی. (غیاث اللغات) (زوزنی) (منتهی الارب). رزیدن، غوطه دادن دست را در آب و جز آن. (منتهی الارب)
تعمید دادن: صالح عمر بن الخطاب بنی تغلب بعدبماقطعوا الفرات... علی ان لایصبغوا صبیاً و لایکرهوه علی دینهم... و کان داود بن کردوس یقول لیست لهم ذمهلانهم قد صبغوا فی دینهم... (فتوح البلدان ص 190) رنگ کردن جامه را بچیزی. (غیاث اللغات) (زوزنی) (منتهی الارب). رزیدن، غوطه دادن دست را در آب و جز آن. (منتهی الارب)
نانخورش. و منه قوله تعالی: و صبغ للاکلین (قرآن 20/23). (منتهی الارب). نانخورش. (ترجمان علامه جرجانی) (ربنجنی). خورش. ادام. قاتق، و یقال: ما اخذه بصبغ ثمنه، یعنی نگرفت آن را بر وفق قیمت آن بلکه گران خرید. (منتهی الارب) ، و انها لحدیثه الصبغ، یعنی اول زن است که به زنی درآمده و ازدواج یافته بااو. (منتهی الارب). اول ماتزوج بها. (اقرب الموارد) ، رنگ. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد)
نانخورش. و منه قوله تعالی: و صبغ للاکلین (قرآن 20/23). (منتهی الارب). نانخورش. (ترجمان علامه جرجانی) (ربنجنی). خورش. ادام. قاتق، و یقال: ما اخذه بصبغ ثمنه، یعنی نگرفت آن را بر وفق قیمت آن بلکه گران خرید. (منتهی الارب) ، و انها لحدیثه الصبغ، یعنی اول زن است که به زنی درآمده و ازدواج یافته بااو. (منتهی الارب). اول ماتزوج بها. (اقرب الموارد) ، رنگ. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد)
هر چیز در قالب ریخته شده، شکل هیئت، خلقت آفرینش، هیئتی که برای کلمه حاصل گردد بواسطه تقدیم و تاخیر حروف و تغییر حرکات و سکنات آن: صیغت جمع صیغت مفرد، نکاح موقت، زنی که تو را به عقد انقطاع گیرند برای مدتی کوتاه یا دراز و محدود نه دایمی و همیشگی با ذکر مهر و آن را شرایط و احکام خاصی است زن غیر دایم، کلمه ای که به وقت معامله و عقد نکاح بر زبان جاری کنند. یا چه صیغه ایست ک چه هیئت دستوری دارد ک، چه معنی دارد ک یا صیغه تفضیل. صفت (تفضیلی)
هر چیز در قالب ریخته شده، شکل هیئت، خلقت آفرینش، هیئتی که برای کلمه حاصل گردد بواسطه تقدیم و تاخیر حروف و تغییر حرکات و سکنات آن: صیغت جمع صیغت مفرد، نکاح موقت، زنی که تو را به عقد انقطاع گیرند برای مدتی کوتاه یا دراز و محدود نه دایمی و همیشگی با ذکر مهر و آن را شرایط و احکام خاصی است زن غیر دایم، کلمه ای که به وقت معامله و عقد نکاح بر زبان جاری کنند. یا چه صیغه ایست ک چه هیئت دستوری دارد ک، چه معنی دارد ک یا صیغه تفضیل. صفت (تفضیلی)
زدن، شکستن، بر افروختن، آزار دادن، بر زمین زدن پارسی تازی گشته چرغ چرخ مرغ شکاری چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
زدن، شکستن، بر افروختن، آزار دادن، بر زمین زدن پارسی تازی گشته چرغ چرخ مرغ شکاری چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر