- صعب
- دشوار، تند، ناهموار، ناخوار
معنی صعب - جستجوی لغت در جدول جو
- صعب
- دشوار، سخت، شدید
قوی، نیرومند، بامهابت، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد، بسیار
- صعب ((صَ))
- دشوار، سخت
صعب العبور: کنایه از جایی که عبور از آن مشکل باشد
صعب المنال: کنایه از دست نیافتنی و دور از دست
صعب العلاج: کنایه از مرضی که به سختی درمان می پذیرد
صعب الوصول: کنایه از دارای امکان دستیابی دشوار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مؤنث واژۀ صعب، سخت، شدید، قوی، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
صعب تر، سخت تر، دشوارتر
اسبی که هنوز زیر بار نرفته و سواری نداده، فحل، گشن
گشن، شتر سرکش نر فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب مصاعیب
راندن، گادن، شوخی کردن لاغیدن شوخ لاغگوی شوخ لاغگوی
سهشگر
ترس و بیم، فزع
کیپوت سازی، واژگون کردن
تنگدست، درشت بینی
زحمت و رنج و سختی و ماندگی
رشته گلیز
جمع شعبه، شعبه ها بمعنی قبیله بزرگ میباشد
درخت سیماهنگ، کبست (حنظل)، سیر آشامیدن، بارانریزان
معاشر همصحبت همنشین یار جمع اصحاب صحاب غ صحابه صحبان صحب، همراه همسفر، خداوند چیزی مالک: صاحب ملک صاحب خانه، وزیر خواجه، عنوانی که در ممالک اطراف ایران به انگلیسیان معنون و سپس بخارجیان داده اند. توضیح این کلمه با بسیاری از کلمات دیگر ترکیب اضافی شود و غالبا به فک اضافه آید. یا صاحب احداث. رئیس نظمیه رئیس شهربانی. یا صاحب جزیره. (اسماعلیان) رئیس دعوت اسماعلیه در هر جزیره. یا صاحب جوزا. عطارد (زیرا برج جوزا خانه اوست)، نام رمن (اسم جمع) است همنشینان همسخنان
سخت، استوار، زمین درشت
نزدیک، همسایه دیوار به دیوار، نزدیک شدن جای نزدیک دراز و باریک، دیرک چادر
دراز و باریک
درخش گرفتگی درخش زدگی، گیج گشتن، نیست گشتن: در خدای زبانزد سوفیگری مرگ سر در گم بیهوش گردیدن، بیهوشی، فانی شدن در حق است هنگامی که تجلی ذاتی حق به وسیله انواری که جز ذات حق سوی الله را محترق کند بر بندگان خاص حق وارد شود
لرزه گرفتن به لرزه افتادن
کج گشتگی در رخسار و گردن از بیماری ها، خود فروشی خود بینی
دشواری، گزند شکنجه بلندی، درخت غار (واژه پارسی است وقار تازی گشته آن) گردوی امریکایی
جمع صعب، دشوارها صعب مشکلات
جمع صعوه، سنگانه ها چکاوک ها
فغان هنگام شکنجه فغاننده جیغ زننده
سرا شیبی سر پایینی، زمین سرا شیب، ریگ روان ریگریزان، شیفتگی آرزومندی، عاشق شدن شیفته گردیدن، عاشقی شیفتگی آرزومندی
جهت، طرف، جانب، ناحیه
رنج، سختی، ماندگی، خستگی
ترس، بیم، فزع، خوف، ترسیدن