جدول جو
جدول جو

معنی صعب - جستجوی لغت در جدول جو

صعب
دشوار، سخت، شدید
قوی، نیرومند، بامهابت، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد، بسیار
تصویری از صعب
تصویر صعب
فرهنگ فارسی عمید
صعب
(صَ)
ابن علی بن بکر بن وائل از عدنانیه جدی جاهلی است. عکابه و لخم ومعاویه از فرزندان وی هستند. (الاعلام زرکلی ص 432)
ابن عجل بن لجیم بن صعب بن علی از بکر بن وائل جدی جاهلی است. از پسران او اسود عنسی است. (الاعلام زرکلی ص 432)
ابن سعدالعشیره بن مالک، از کهلان، از قحطانیه. جدی جاهلی است. (الاعلام زرکلی ص 432)
لغت نامه دهخدا
صعب
(صَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب). مخلافی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صعب
دشوار، تند، ناهموار، ناخوار
تصویری از صعب
تصویر صعب
فرهنگ لغت هوشیار
صعب
((صَ))
دشوار، سخت
صعب العبور: کنایه از جایی که عبور از آن مشکل باشد
صعب المنال: کنایه از دست نیافتنی و دور از دست
صعب العلاج: کنایه از مرضی که به سختی درمان می پذیرد
صعب الوصول: کنایه از دارای امکان دستیابی دشوار
تصویری از صعب
تصویر صعب
فرهنگ فارسی معین
صعب
بغرنج، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، غامض، مشکل، معقد، مغلق
متضاد: سهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صعبه
تصویر صعبه
مؤنث واژۀ صعب، سخت، شدید، قوی، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
صعب تر، سخت تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصعب
تصویر مصعب
اسبی که هنوز زیر بار نرفته و سواری نداده، فحل، گشن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ بَ)
درختی است مانا به کنار. (منتهی الارب). درختی است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
ابن عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر بن العوام. محدث و راویه و شاعر است و پدر او عبدالله مکنی به ابوعبدالله ، نزیل بغداد و ادیب از اشرار ناس بوده و ستمکاری او بر فرزندان علی بن ابیطالب (ع) و جز او با یحیی بن عبدالله معروف است. وفات مصعب در 233 هجری قمری به نودوشش سالگی روی داده است. و مصعب عم زبیر بن ابی بکر است و از مصعب است کتاب النسب الکبیر و کتاب نسب قریش. (الفهرست ابن الندیم). و رجوع به اعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
گشن و گشنی که هنوز زیر بار و یا سواری نیامده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشن اشتر. (مهذب الاسماء). اسبی که سواری نداده و سوار شدن برآن دشوار باشد. نر. فحل، شتر سرکش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کار دشوار و سخت و شدید. ج، مصاعب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
صاحب شتر سرکش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دشوار گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشوار گردانیدن کاری را. (از اقرب الموارد) ، دشوار شدن کار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
دشوارتر. (آنندراج). مشکل تر و دشوارتر و سخت تر. (ناظم الاطباء). صعب تر. دشخوارتر. مقابل اسهل:
یقولون ان الموت صعب علی الفتی
مفارقهالاحباب واﷲ اصعب.
؟
- امثال:
اصعب من ردّالجموح.
اصعب من ردالشخب فی الضرع.
اصعب من قضم قت ّ.
اصعب من نقل صخر.
اصعب من وقوف علی وتد
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
دختر عبدالله بن مالک حضرمی است. وی بنقل اسدالغابه خواهر علأ بن حضرمی است. ابن قتیبه در عیون الاخبار آرد: صعبه از بنات فارس بود، ابوسفیان وی را بزنی گرفت ولی هند چندان اصرار ورزید تا او را طلاق گفت و عبیدالله او را بگرفت ولی ابوسفیان دل بدو بسته بود و در حق او گفت:
انا و صعبه فیما تری
بعیدان و الود ود قریب
فالا یکن نسب ثاقب
فعند الفتاه جمال و طیب
لها عند سری بها نخره
یزول بها یذبل او عسیب
فیالقصی الا فاعجبوا
فللوبر صار الغزال الربیب.
(عیون الاخبار ج 4 ص 101).
و رجوع به المعرب جوالیقی ص 62 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
تأنیث صعب: دابه صعبه، چاروائی سرکش. (منتهی الارب) ، زن تند و سرکش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
صعوبت. صعب بودن. دشوار بودن. بزرگ بودن: از صعبی هزیمت و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی در آن رزان و باغها خود راافکندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). یا بسبب صعبی درد، قوت آن اندام ساقط شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی یافت از طلب بتر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاب
تصویر صاب
درخت سیماهنگ، کبست (حنظل)، سیر آشامیدن، بارانریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس و بیم، فزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعب
تصویر شعب
جمع شعبه، شعبه ها بمعنی قبیله بزرگ میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعب
تصویر سعب
رشته گلیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعب
تصویر تعب
زحمت و رنج و سختی و ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
معاشر همصحبت همنشین یار جمع اصحاب صحاب غ صحابه صحبان صحب، همراه همسفر، خداوند چیزی مالک: صاحب ملک صاحب خانه، وزیر خواجه، عنوانی که در ممالک اطراف ایران به انگلیسیان معنون و سپس بخارجیان داده اند. توضیح این کلمه با بسیاری از کلمات دیگر ترکیب اضافی شود و غالبا به فک اضافه آید. یا صاحب احداث. رئیس نظمیه رئیس شهربانی. یا صاحب جزیره. (اسماعلیان) رئیس دعوت اسماعلیه در هر جزیره. یا صاحب جوزا. عطارد (زیرا برج جوزا خانه اوست)، نام رمن (اسم جمع) است همنشینان همسخنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلب
تصویر صلب
سخت، استوار، زمین درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعب
تصویر اعب
تنگدست، درشت بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعب
تصویر جعب
کیپوت سازی، واژگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعب
تصویر دعب
راندن، گادن، شوخی کردن لاغیدن شوخ لاغگوی شوخ لاغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
گشن، شتر سرکش نر فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب مصاعیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک، همسایه دیوار به دیوار، نزدیک شدن جای نزدیک دراز و باریک، دیرک چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصعب
تصویر مصعب
((مَ عَ))
نر، فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب، مصاعیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
((اَ عَ))
دشوارتر، صعب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عصب
تصویر عصب
سهشگر
فرهنگ واژه فارسی سره