جدول جو
جدول جو

معنی صعبه

صعبه
مؤنث واژۀ صعب، سخت، شدید، قوی، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد
تصویری از صعبه
تصویر صعبه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صعبه

صعبه

صعبه
تأنیث صعب: دابه صعبه، چاروائی سرکش. (منتهی الارب) ، زن تند و سرکش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

صعبه

صعبه
دختر عبدالله بن مالک حضرمی است. وی بنقل اسدالغابه خواهر علأ بن حضرمی است. ابن قتیبه در عیون الاخبار آرد: صعبه از بنات فارس بود، ابوسفیان وی را بزنی گرفت ولی هند چندان اصرار ورزید تا او را طلاق گفت و عبیدالله او را بگرفت ولی ابوسفیان دل بدو بسته بود و در حق او گفت:
انا و صعبه فیما تری
بعیدان و الود ود قریب
فالا یکن نسب ثاقب
فعند الفتاه جمال و طیب
لها عند سری بها نخره
یزول بها یذبل او عسیب
فیالقصی الا فاعجبوا
فللوبر صار الغزال الربیب.
(عیون الاخبار ج 4 ص 101).
و رجوع به المعرب جوالیقی ص 62 شود
لغت نامه دهخدا

صابه

صابه
جمع صائب، تیر های بی لغز، رساها رسایان یک درخت سیماهنگ، بد بختی شور بختی، سست خردی
فرهنگ لغت هوشیار

صحبه

صحبه
صحبت درفارسی پور ساکی هم سخنی گفت و گو گپ (واژه نامه مازندرانی)، همدمی دوستی، هم بستری گای نوازش آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار

صلبه

صلبه
سنگناک صلاب در فارسی (به صلابه کشیدن) سخت گرفتن سخت و استوار گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار