جدول جو
جدول جو

معنی صرخیان - جستجوی لغت در جدول جو

صرخیان
(صُ)
صرخیانک. قریه ای از قراء بلخ و نسبت بدان صرخیانی و صرخیانکی است. (سمعانی ورق 351 ب). گویا معرب سرخیان باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترنیان
تصویر ترنیان
(دخترانه)
سبدی که از شاخه های بید می بافند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برلیان
تصویر برلیان
(دخترانه)
الماس تراش داده شده که درخشش و زیبایی خاصی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
(پسرانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اخریان
تصویر اخریان
آخریان، برای مثال چون می دهی مرا تو عطاهای به گزین / جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر (کمال الدین اسماعیل - ۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
درخشنده، روشنی دهنده، روشن، تابان، رخشان، درخور توجه، شاخص، بن مضارع درخشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنیان
تصویر ترنیان
سبد بزرگی که از ترکه های درخت می بافند، تریان، ترینان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخوان
تصویر سرخوان
خواننده ای که پیش خوانی می کند و دیگران ذکر می گویند، مهمان محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برلیان
تصویر برلیان
درخشان، درخشنده، براق، شفاف، الماس بی رنگ و شفاف، الماس درشت و گران بها که برای درخشش بیشتر آن را تراش داده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخریان
تصویر آخریان
مال و اسباب، کالا، متاع، مال التجاره، قماش، برای مثال آخریان خرد سفته فرستم به دوست / هیچ ندارم دگر چون دل و جان نزد اوست (عسجدی - لغت نامه - آخریان)، دزد اگر با چراغ روی آرد / به گزیند ز کوشک آخریان (لغتنامه - اخریان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درایان
تصویر درایان
در حال حرف زدن، دراینده، گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
در حال سرودن، در حال آوازخوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
گیاهی فاقد شکوفه و گل که در حوالی کوفه می روید، عشقه، سیان، پرسیان، پرشیان
فرهنگ فارسی عمید
(صُ)
منسوب به صرخیان و صرخیانک. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
از قرای بلخ است. و ظاهراً تصحیف صرخیان باشد
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ابوبکر محمد بن حامدصرخیانی. وی از ابواسحاق بن ابراهیم بن احمد بن محمد المذکر المروزی و از وی قاضی ابوسعد عبدالکریم بن احمد بن ابراهیم وزان طبری روایت دارد. (سمعانی ص 351)
لغت نامه دهخدا
(صُ نَ)
منسوب به صرخیانک. (سمعانی). رجوع به صرخیانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
تابان، روشنی دهنده، لرزان و تابان، فروزان، ساطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند سر ذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
کالا، مانه (اثاث خانه) کالا متاع مال التجاره، اثاث البیت اثاثه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخیدن
تصویر برخیدن
نصب گوهر بر طلا و نقره، تفتیش کردن، بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخریات
تصویر صخریات
گلسنگ ها تیره گلسنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برلیان
تصویر برلیان
الماس بی رنگ و شفافتراش یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرصران
تصویر صرصران
بی پدیجه از ماهیان (پدیجه فلس ماهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صردیات
تصویر صردیات
کاکیان شیر گنجشگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
((اَ یا اُ))
میگو، بابونه سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخریان
تصویر آخریان
((رِ))
کالا، متاع، اثاثه خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
((بَ))
پرشیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برلیان
تصویر برلیان
((بِ رِ))
الماس تراش داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
((دَ یا دِ رَ))
تابان، روشنی دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
((سَ))
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخوان
تصویر سرخوان
((سَ خا))
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند، سرذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
براق، نورانی
فرهنگ واژه فارسی سره