مقابل، رو به رو، هم وزن، مساوی، هم سنگ، برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار می گیرد مثلاً دوبرابر، ده برابر، هم زمان برابر کردن: هم و زن کردن، یک اندازه کردن
مقابل، رو به رو، هم وزن، مساوی، هم سنگ، برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار می گیرد مثلاً دوبرابر، ده برابر، هم زمان برابر کردن: هم و زن کردن، یک اندازه کردن
منسوب به صحراء. بیابانی. بری. مقابل بستانی: نکتۀ او دانه و ارواحست مرغ دانه زی مرغان صحرائی فرست. خاقانی. شبروان چون کرم شب تابنده صحرائی همه خفتگان چون کرم قز زنده بزندان آمده. خاقانی. حلقه کردند او چو شمعی در میان سجده کردندش همه صحرائیان. مولوی. همه دانند که من سبزه خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرائی را. سعدی
منسوب به صحراء. بیابانی. بری. مقابل بستانی: نکتۀ او دانه و ارواحست مرغ دانه زی مرغان صحرائی فرست. خاقانی. شبروان چون کرم شب تابنده صحرائی همه خفتگان چون کرم قز زنده بزندان آمده. خاقانی. حلقه کردند او چو شمعی در میان سجده کردندش همه صحرائیان. مولوی. همه دانند که من سبزه خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرائی را. سعدی
آنکه اهل محراب و ملازم آن است. - زاهد محرابی، پارسا که پیوسته ملازم محراب و مقیم محراب است: رخ او چون رخ آن زاهد محرابی بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی. منوچهری. ، نوعی از شمشیر. (غیاث) (آنندراج). قسمی از شمشیر. (ناظم الاطباء) ، مسجد. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، قوسی. کمانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ابروان محرابی، کمانی: نماز در خم آن ابروان محرابی کسی کند که به خون جگر طهارت کرد. حافظ. ، هر چیز که به شکل محراب باشد. - ریش محرابی، همانند محراب در هیأت
آنکه اهل محراب و ملازم آن است. - زاهد محرابی، پارسا که پیوسته ملازم محراب و مقیم محراب است: رخ او چون رخ آن زاهد محرابی بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی. منوچهری. ، نوعی از شمشیر. (غیاث) (آنندراج). قسمی از شمشیر. (ناظم الاطباء) ، مسجد. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، قوسی. کمانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ابروان محرابی، کمانی: نماز در خم آن ابروان محرابی کسی کند که به خون جگر طهارت کرد. حافظ. ، هر چیز که به شکل محراب باشد. - ریش محرابی، همانند محراب در هیأت
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دوهزارگزی شمال خاوری مشهد. جلگه. معتدل. سکنه 279 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دوهزارگزی شمال خاوری مشهد. جلگه. معتدل. سکنه 279 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
برندۀ صفرا و زائل کننده آن. آنچه صفرا را کم کند. آنچه صفرا را ببرد: ترش روئی است زر صفرابر وقت صفرای تو زر بایستی. خاقانی. زر چو نهی روغن صفراگرست چون بخوری میوۀ صفرابرست. نظامی. و رجوع به صفرا و صفراشکن شود
بُرندۀ صفرا و زائل کننده آن. آنچه صفرا را کم کند. آنچه صفرا را ببُرد: ترش روئی است زر صفرابر وقت صفرای تو زر بایستی. خاقانی. زر چو نهی روغن صفراگرست چون بخوری میوۀ صفرابرست. نظامی. و رجوع به صفرا و صفراشکن شود