جدول جو
جدول جو

معنی صحراوی

صحراوی
منسوب به صحرا، قسمی گرگ آدم خوار
تصویری از صحراوی
تصویر صحراوی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با صحراوی

صحرایی

صحرایی
منسوب به صحرا بیابانی بری، گیاهی که در صحرا روید بری مقابل بستانی
فرهنگ لغت هوشیار

صحرایی

صحرایی
بیابانی، صحرانشین، ساکن صحرا، پرورش یافته در صحرا مثلاً گل صحرایی، موش صحرایی، کار یا عملی که در صحرا انجام شود
صحرایی
فرهنگ فارسی عمید

صفراوی

صفراوی
مربوط به صفرا، ناشی از صفرا، کنایه از به رنگ زرد، کنایه از تندمزاج، تندخو
صفراوی
فرهنگ فارسی عمید

صحرائی

صحرائی
منسوب به صحراء. بیابانی. بری. مقابل بستانی:
نکتۀ او دانه و ارواحست مرغ
دانه زی مرغان صحرائی فرست.
خاقانی.
شبروان چون کرم شب تابنده صحرائی همه
خفتگان چون کرم قز زنده بزندان آمده.
خاقانی.
حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحرائیان.
مولوی.
همه دانند که من سبزه خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرائی را.
سعدی
لغت نامه دهخدا

صحرائی

صحرائی
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دوهزارگزی شمال خاوری مشهد. جلگه. معتدل. سکنه 279 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا