جدول جو
جدول جو

معنی شیظم - جستجوی لغت در جدول جو

شیظم
(شَ ظَ)
سخت دراز تناور جوان از شتر و از اسب و از مردم. ج، شیاظمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت دراز. دیلاغ. (یادداشت مؤلف) ، خارپشت بزرگ کلانسال، شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیلم
تصویر شیلم
دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، چچن، چچم، شلمک، شولم، شیله، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشم
تصویر شیشم
از آلات موسیقی، رباب، برای مثال بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب / به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی (منوچهری - ۱۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیم
تصویر شیم
شیمه ها، خلق ها، خوی ها، عادات، جمع واژۀ شیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیم
تصویر شیم
نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت، سیم برای مثال می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فگند / گفتی از لاله پشیزه ستی بر ماهی شیم (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ هََ)
خارپشت نر یا خارپشت نر کلان خاردار. (ناظم الاطباء) (ازیادداشت مؤلف) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قنفذ. تشی. ضرب. ضربان. (یادداشت مؤلف). ج، شیاهم. (اقرب الموارد). دلدل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درنیام کردن شمشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شمشیر در نیام کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، برکشیدن شمشیر را (از اضداد). (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، سر دروا نگریستن برق را برای دیدن آن که کجا می رود و کجامی بارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به آسمان نگریستن به امید باران در برق و جز آن. (یادداشت مؤلف). نگریستن تا به کجا بارد. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، رسیدن نره در بردن دوشیزگی مراد خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غبارآلود ساختن هر دو پای کسی را به خاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ظاهر شدن خط سیاه بر پوست کس، استوار کردن و راست نمودن حمله را در جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درآمدن در چیزی، پنهان کردن چیزی در چیزی یا جایی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سرد شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ یَ)
هر زمینی که آنرا از پیش نکنده باشند و به سختی و صلابت خود باقی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ شیمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). خلقها. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3). خویهای نیک. (دهار). عادتها و خویها، و جمع واژۀ شیمه است. (غیاث). جمع واژۀ شیمه، به این معنی خویهای و خصلتها: الظلم من شیم النفوس. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ شیمه. خلقها. طبیعتها. عادتها. (فرهنگ فارسی معین) : غور کردم و مکارم شیم ایشان از ادراک افهام و اوهام گذشته. (ترجمه تاریخ یمینی). کریمۀ بر و شریفۀ کرم که در محاسن شیم یکتا بود... از شوی خویش بیزاری جست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). رجوع به شیمه شود.
- خجسته شیم، خوش خوی. نیک خلق. نیک سرشت:
همه اجداد او خجسته شیم.
(از حبیب السیر ج 3 ص 322).
- خوب شیم، نیکونهاد. خوب سرشت:
هر کجا گویی بوسهل وزیر شه شرق
همه گویند کریم و سخی و خوب شیم.
فرخی.
- شیطان شیم، دیوخصلت. شیطان صفت:
پس مگو کایمه همه آدمی اند
آدمی هست که شیطان شیم است.
خاقانی.
- کریم الشیم، که خوی بخشندگی و بزرگواری دارد. بزرگ منش:
داد ببین تا کجاست فضل ببین تا که راست
کیست عظیم الفعال کیست کریم الشیم.
خاقانی.
- کیوان شیم، که خوی و خصلت عالی دارد:
چتر تو خورشیدفر تیغ تو مریخ فعل
علم تو برجیس حکم حلم تو کیوان شیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
قسمی ماهی فلس دار که در پشت نقطه های سیاه دارد، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (از غیاث) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، ماهیی بود سپید و به رود جیحون بسیار بود، (لغت فرس اسدی)، سیم، (فرهنگ فارسی معین) :
می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم،
معروفی،
تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید
تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم،
فرخی،
چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک،
لبیبی،
مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چو ماهی شیم،
ابوحنیفۀ اسکافی،
ماه دیده ست کسی نرمتر ازماهی شیم،
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389)،
میروی هموار و گویی ایدرم
مار می گیری که این ماهیست شیم،
ناصرخسرو،
اندر پلیدزادگی و پاکزادگی
تو چغز حوض کوثر و من شیم کوثرم،
سوزنی،
ز ناسپاسی یک موی او به زیر زمین
شود چو سرمه سم گاو با پشیزۀ شیم،
سوزنی،
زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی
قرار گیرد مار شکنج و ماهی شیم،
سوزنی،
سموم قهر تو با آب اگر عتاب کند
پشیز دام شود بر مسام ماهی شیم،
انوری (از جهانگیری)،
زلفهایش بدست من چون شست
من چو صیاد و او چوماهی شیم،
بخاری (از انجمن آرا)،
آیا شیم ماهی غزل لاله یا قزل آلاست ؟
، کلمه ای است که در تعظیم و تبجیل مانند شیخ و خواجه و حضرت و جناب استعمال می کنند، (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
نام ماهیی که یونس را فروبرده بود، (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای که از کوههای دیلمان به جانب گیلان می رود، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، بعضی گفته اند که شیم نام رودخانه ای است که ماهی شیم را بدان نام بازخوانند، (از فرهنگ اوبهی)، نام رودی است، (لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اشیم و شیماء، جمع واژۀ شیام، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، رجوع به مفردهای کلمه شود، ماهیی است، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نوعی از ماهی، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به ’شیم’ فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(شی شُ)
نام سازی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). نوعی ساز که نوازند. (فرهنگ فارسی معین) :
بگیر بادۀ نوشین و نوش کن بصواب
به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی.
منوچهری.
دراج کشد شیشم و قالوس همی
بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ.
منوچهری.
به زیر گل زند چنگی به زیر سروبن نایی
به زیر یاسمن عروه به زیر نسترن سلمی
یکی نی بر سرکسری دوم نی بر سر شیشم
سه دیگر پردۀ سرکش چهارم پردۀ لیلی.
منوچهری.
، نام قولی از مصنفات باربد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از انجمن آرا). آوازی است از موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین). آوازیست. (از آنندراج) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شی شُ)
ششم و هر چیز که در مرتبۀ شش واقع گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به ششم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زمین نرم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ می ی)
سخت دراز تناور. جوان از شتر و از اسب و از مردم. ج، شیاظمه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شیظم شود، مرد بسیارگوی فصیح. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اسب خوش آینده، شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شیا)
از ’ش ی م’، خاک. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ)
منسوب است به شیظم که انتساب اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ)
شاعری مداح سیف الدوله، و او را پانصد ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ مَ)
مؤنث شیظم. (ناظم الاطباء). مؤنث شیظم، یعنی سخت دراز تناور. جوان از شتر و اسب و مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شیظم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتاب کردن بر کسی در سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تشیظم علیه بالکلام، تخطرف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ ظَ)
عقّال بن شیّه. محدّث است. علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ رُ)
شیم. (ناظم الاطباء). استوار و راست کردن حمله را در جنگ، درآمدن چیزی، ساق خود را بر اسب زدن، پنهان کردن چیزی در چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شیم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ لَ)
جلیف. بشت. رغید. تلخه. چنگک. دنقه. چنگلک. زوان. شالم. شولم. زؤان. زیوان. سعیع. شلک. چنگک که با غله مخلوط شود و آنرا تلخ کند. (یادداشت مؤلف). نام دارویی است که آنرا با گوگرد بر بهق طلا کنند نافع باشد، و آنرا زوان و شلمک نیز گویند و در میان گندم روید. (برهان) (آنندراج). در میان گندم روید و آنرا تباه گرداند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گندم دیوانه. (ناظم الاطباء). سیاه دانو و زوان و وزنا هم گویند. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). به فارسی گندم دیوانه نامند و آن دانه ای است از جو باریکتر و کوچکتر و با تلخی و مایل به سرخی. در اصفهان کاکلک گویند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
موش، ج، شیم، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، آشیانۀ گرگ، (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهات مازندران در انزانکوه، (ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 165)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیام
تصویر شیام
زمین نرم خاک موش، خاک نرم، سوراخ موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشم
تصویر شیشم
نوعی ساز که نوازند، آوازی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شلمک، خر سنگ گیاهان شیلم گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه هایی کوچکی می باشد، نباتی است یک ساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ کنند شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع و در هر سال سه مرتبه میشود آن را درو کرد زوان دنقه شیلم چچم چچن
فرهنگ لغت هوشیار
زمین بیکاره زمین فکنده پارسی تازی گشته ماهی سیم در پارسی شیم نیز گفته می شود جمع شیمه خلقها طبیعتها عادتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیم
تصویر شیم
سیم، نوعی ماهی سفید که پشتش خال های سیاه دارد
فرهنگ فارسی معین
سوت سوت زدن با دهان
فرهنگ گویش مازندرانی