ابن رستم بن سرخاب بن قارن، از سپهبدان باوندیۀ طبرستان بود، پس از آنکه رافع بن هرثمه پدر او را در یکی از قلاع مازندران محبوس ساخت، او با امداد سامانیان والی مازندران شد و پس از سی وپنج سال وفات کرد، وبیرونی با وی صحبت داشته است و در آثارالباقیه از او روایت می کند، و در معجم البلدان یاقوت آمده است که وی بر تمامی طبرستان و دیلم و فومن مسلط گشت و به زمان وی نصر بن احمد سامانی به قصد ری توجه کرد و به هزارجریب رسید و اسپهبد راه بر او بگرفت و نصر سی هزاردینار بداد و او وی را راه داد، (یادداشت مؤلف) نام پسر خسرو پرویز، شیروی، شیرویه (واو آخر در آخر شیرو ادات اعزاز و تحبیب است مانند پاپو، خواجو و کاکو)، (لغات شاهنامه ص 193)، نام پادشاهی از پادشاهان ایران که پسر خسرو پرویز بود، (فرهنگ لغات ولف)، رجوع به شیرویه شود
ابن رستم بن سرخاب بن قارن، از سپهبدان باوندیۀ طبرستان بود، پس از آنکه رافع بن هرثمه پدر او را در یکی از قلاع مازندران محبوس ساخت، او با امداد سامانیان والی مازندران شد و پس از سی وپنج سال وفات کرد، وبیرونی با وی صحبت داشته است و در آثارالباقیه از او روایت می کند، و در معجم البلدان یاقوت آمده است که وی بر تمامی طبرستان و دیلم و فومن مسلط گشت و به زمان وی نصر بن احمد سامانی به قصد ری توجه کرد و به هزارجریب رسید و اسپهبد راه بر او بگرفت و نصر سی هزاردینار بداد و او وی را راه داد، (یادداشت مؤلف) نام پسر خسرو پرویز، شیروی، شیرویه (واو آخر در آخر شیرو ادات اعزاز و تحبیب است مانند پاپو، خواجو و کاکو)، (لغات شاهنامه ص 193)، نام پادشاهی از پادشاهان ایران که پسر خسرو پرویز بود، (فرهنگ لغات ولف)، رجوع به شیرویه شود
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
افشره و آبی که از میوه می گیرند، آب انگور یا توت که آن را می جوشانند تا غلیظ شود شیرۀ پرورده: در علم زیست شناسی شیره ای که در برگ های گیاه پرورش می یابد و به قسمت های مختلف گیاه می رود شیرۀ تریاک: ماده ای که از جوشاندن سوختۀ تریاک درست می کنند شیرۀ خام: در علم زیست شناسی شیره ای که از ریشۀ گیاه به ساقه و برگ ها می رود شیرۀ معده: در علم زیست شناسی مایعی که از غده های معده ترشح می شود و هضم غذا را آسان می کند
افشره و آبی که از میوه می گیرند، آب انگور یا توت که آن را می جوشانند تا غلیظ شود شیرۀ پرورده: در علم زیست شناسی شیره ای که در برگ های گیاه پرورش می یابد و به قسمت های مختلف گیاه می رود شیرۀ تریاک: ماده ای که از جوشاندن سوختۀ تریاک درست می کنند شیرۀ خام: در علم زیست شناسی شیره ای که از ریشۀ گیاه به ساقه و برگ ها می رود شیرۀ معده: در علم زیست شناسی مایعی که از غده های معده ترشح می شود و هضم غذا را آسان می کند
شیرو، شیرویه که به پدر عاق شد، (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا)، نام پادشاهی از پادشاهان ایران (قباد سوم) که پسر خسرو پرویز بود، (از فرهنگ لغات ولف)، نام پسر خسرو پرویز که شیرویه نیز گویند، (از لغات شاهنامه) (از ناظم الاطباء) : به یک هفته زین گونه با رود و می ببودند شادان ز شیروی کی، فردوسی، به نزدیک شیروی رفت آن دو مرد پرآژنگ رخسار و دل پر ز درد، فردوسی، رجوع به شیرویه شود نام یکی از پهلوانان ایرانی که در خدمت منوچهرشاه می بوده، (برهان)، نام یک پهلوان ایرانی در زمان فریدون، (فرهنگ لغات ولف) : سپهدار چون قارن کاوگان سپه کش چو شیروی شیر ژیان، فردوسی نام یکی از پهلوانان توران در زمان تور، (یادداشت مؤلف) : یکی پهلوان بود شیروی نام ... بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه شدند از نهیبش دلیران ستوه، فردوسی
شیرو، شیرویه که به پدر عاق شد، (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا)، نام پادشاهی از پادشاهان ایران (قباد سوم) که پسر خسرو پرویز بود، (از فرهنگ لغات ولف)، نام پسر خسرو پرویز که شیرویه نیز گویند، (از لغات شاهنامه) (از ناظم الاطباء) : به یک هفته زین گونه با رود و می ببودند شادان ز شیروی کی، فردوسی، به نزدیک شیروی رفت آن دو مرد پرآژنگ رخسار و دل پر ز درد، فردوسی، رجوع به شیرویه شود نام یکی از پهلوانان ایرانی که در خدمت منوچهرشاه می بوده، (برهان)، نام یک پهلوان ایرانی در زمان فریدون، (فرهنگ لغات ولف) : سپهدار چون قارن کاوگان سپه کش چو شیروی شیر ژیان، فردوسی نام یکی از پهلوانان توران در زمان تور، (یادداشت مؤلف) : یکی پهلوان بود شیروی نام ... بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه شدند از نهیبش دلیران ستوه، فردوسی
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) : زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری. فرخی. رجوع به مترادفات کلمه شود
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) : زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری. فرخی. رجوع به مترادفات کلمه شود
قصبه ای از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار، سکنۀ آن 860 تن، آب آن از رود خانه تیرم، دبستان و در حدود چهل باب دکان دارد، بنای معصوم زادۀ آن قدیمی است، مرکز حوزۀ 2 آمار گلیجان است، این قصبه ازدو محل بالا و پایین تشکیل شده و ده گرگ رود بین این دو محل واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
قصبه ای از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار، سکنۀ آن 860 تن، آب آن از رود خانه تیرم، دبستان و در حدود چهل باب دکان دارد، بنای معصوم زادۀ آن قدیمی است، مرکز حوزۀ 2 آمار گلیجان است، این قصبه ازدو محل بالا و پایین تشکیل شده و ده گرگ رود بین این دو محل واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
شیردار. شیری. شیرده. (یادداشت مؤلف) : چون مردمان بنی سعد بیامدند به مکه زنان شیرور با کودکان و شویان تا کودکان بستانند به دایگی و شیر دهند. (ترجمه طبری بلعمی). بز شیرور میش بد همچنین به دوشندگان داده بد پاکدین. فردوسی
شیردار. شیری. شیرده. (یادداشت مؤلف) : چون مردمان بنی سعد بیامدند به مکه زنان شیرور با کودکان و شویان تا کودکان بستانند به دایگی و شیر دهند. (ترجمه طبری بلعمی). بز شیرور میش بد همچنین به دوشندگان داده بد پاکدین. فردوسی