معنی شارو
- شارو(پسرانه)
- بازمانده یا پنهان
واژههای مرتبط با شارو
شارو
- شارو
- پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
شارو
- شارو
- سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارَک، شار، ساروک، سارَک، سارَج، ساری، ساسَر
شارو
- شارو
- شارک، سارو، صاروج، (از فرهنگ جهانگیری ذیل سارو)، نام جانوری است سیاه رنگ که در هندوستان پیدا شود و مانند طوطی سخن گوید، (فرهنگ جهانگیری ذیل سارو)، بمعنی شارک است که جانور سخن گوی باشد، (برهان)، رجوع به شارک شود
شیرو
- شیرو
- پهلوان معاصر با گشتاسب، نام سردار فریدون، شیرویه
شهرو
- شهرو
- آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
شاهو
- شاهو
- آنکه چون شاه بزرگ و شکوهمند است
شاور
- شاور
- شاهپور، پسر شاه، شاهزاده، شاه پور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بار سالار فریدون پادشاه پیشدادی، نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
شارک
- شارک
- سار (پرنده)
شادرو
- شادرو
- شادرخ
