جدول جو
جدول جو

معنی شیرنوش - جستجوی لغت در جدول جو

شیرنوش
(اَ جُ مَ)
شیرنوشنده، که شیر مادر بخورد، شیرخوار:
کودک اول چون بزاید شیرنوش
مدتی خامش بود از جمله گوش،
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذرنوش
تصویر آذرنوش
(پسرانه)
پاکدین، شیرین، دل انگیز، نوش آذر، آتش جاویدان، گرمای همیشگی، نام دومین آتشکده از هفت آتشکده بزرگ ایرانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرخون
تصویر شیرخون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرد زابلی و راهنمای بهمن پسر اسفندیار تورانی به شکارگاه رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارنوش
تصویر یارنوش
(دخترانه)
یاری که چون عسل شیرین و دلنشین است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیانوش
تصویر کیانوش
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرینوش
تصویر فرینوش
(پسرانه)
شکوه شیرین، فری (شکوهمند) + نوش (عسل) یا نوش از مصدر نوشیدن (نوشیدن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرنوش
تصویر شهرنوش
(دخترانه و پسرانه)
شیرینی شهر، مرکب از شهر+ نوش (عسل) یا نوش از مصدر نوشیدن (نیوشیدن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرنوش
تصویر مهرنوش
(دخترانه)
خورشید جاویدان، شنونده محبت، یکی از پسران اسفندیار که بدست فرامرز کشته شد، نام یکی از چهار پسر اسفندیار پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیرانوش
تصویر سیرانوش
(دخترانه)
نام دیگر شیرین همسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادنوش
تصویر شادنوش
(دخترانه)
نوشنده شادی، شاد و خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سحرنوش
تصویر سحرنوش
(دخترانه)
سحر (عربی) + نوش (فارسی)، دوستدار سحر و روشنایی، صبوحی کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرینوش
تصویر پرینوش
(دخترانه)
دارای نامی زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارنوش
تصویر دارنوش
(پسرانه)
نام یکی از وزیران بخت نصر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیرپوش
تصویر زیرپوش
آنچه زیر پیراهن یا زیر لباس می پوشند، زیرپیراهنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیروش
تصویر شیروش
شیر مانند مانند شیر، کنایه از شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیردوش
تصویر شیردوش
آنکه شیر می دوشد، ظرفی که در آن شیر می دوشند، دستگاهی که زنان تازه زا برای دوشیدن شیر خود به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرونه
تصویر شیرونه
شیرینک، جوش های ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید می شود، زردزخم، شیرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرزور
تصویر شیرزور
ویژگی آنکه زور و نیروی شیر دارد، دلیر و پرزور مانند شیر
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
نوش آذر. نام آتشکدۀ دوم از جملۀ هفت آتشکدۀ فارسیان
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 27هزارگزی باختر دشتیاری، کنار راه مالرو دشتیاری به قصرقند، دارای 5 خانوار، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
جامۀ زیرین، مقابل روپوش، شعار، مقابل دثار، پیراهن، زیرشلوار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، لباسی که در زیر لباس پوشند، (ناظم الاطباء)، آنچه که زیر پیراهن و روی بدن پوشند، زیرپیراهن، (فرهنگ فارسی معین) :
زیرپوش است مرا آتش و بالاپوش آب
لاجرم گوی گریبان بحذر باز کنم،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
صاحب حبیب السیر آرد: در سال چهارم از سلطنت وسطانس ملوک فرس انطاکیه را فتح کردند. و او عزم رزم فارسیان نمود. و در آن ایام بیمار شده بعد از وجدان صحت یکی از یونانیان راکه طیارنوش نام داشت ولیعهد گردانیده بار دیگر ملک روم از فرنگیان به اهالی یونان انتقال یافت. حمزۀ اصفهانی گوید که: قیاصرۀ فرنگ سیزده نفر بودند و دویست وچهل ودو سال و شش ماه پادشاهی نمودند و بقول خواجه رشید طبیب عدد آن جماعت بهفده رسید و اوقات سلطنت ایشان دویست وچهل سال و شش ماه و نه روز ممتد گردید. بعد از آن طبانوس بقولی هفت سال و بروایتی چهار سال پادشاهی نمود، چون رایت دولت تاج فلک رفعت بر سر اونهاد میان او و سلاطین عجم محاربات به وقوع انجامید و در بعض اوقات صورت فتح و ظفر در نظرش جلوه گر گشت (و در تحفه الملکیه مسطور است که طبانوس در وقت جهانبانی در قصر خود گنجی یافت و تمامی آن نقود و اجناس را بر فرقۀ انام تقسیم نمود). و در سال چهارم از فرمانفرمائی دختر خود را به بطریقی موربقی عقد بست و داماد را ولیعهد ساخت. موربقی به سیرت حمیده و پسندیده اتصاف داشت و همواره ابواب تصدقات بر روی روزگار ارباب احتیاج و افتقار میگشود و در سال چهارم از سلطنت او در قسطنطنیه قریب چهارصدهزار کس بعلت طاعون گذران از جهان شدند و خسرو پرویز در وقتی که از بهرام چوبین بگریخت جهت استمداد نزد موربقی رفته و دختر او مریم را در حبالۀ نکاح خود درآورد و چون قواعد مصالحت مؤکد شد و خسرو بر تخت سلطنت مدائن متمکن گردید موربقی علوفات متجنده راکم کرد و بطارقه خاطر بر مخالفت قرار داده در مدینۀ هرقلیه مجتمع شدند و موربقی خود را از مقاومت آن جماعت عاجز دیده بگریخت و بطارقه متعاقب او اسب برانگیخته جمعی بدو رسیدند و رشتۀ حیاتش را بتیغ تیز بریدند. (حبیب السیر ج 1 ص 76). و رجوع به طباریوس شود
لغت نامه دهخدا
اسم رومی جوز است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
هر چیز پوشیده شده از شکر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
با زهرچشم خنده هم آغوش کرده ای
بادام تلخ را چه شکرپوش کرده ای.
صائب تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شیرْ وَ)
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) :
زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس
پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری.
فرخی.
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
از اقالیم شنترین به اندلس (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دوشندۀ شیر، آنکه شیر دوشد، (فرهنگ فارسی معین)،
- ماشین شیردوش، ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد، (فرهنگ فارسی معین)،
،
گاودوش، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به همین عنوان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن هزاراسف. از حمکرانان رویان و رستمدار سلسلۀ بادوسپان ملوک طبرستان معروف به گاوباره (510- 523 ه. ق.). رجوع به التدوین و حبیب السیر چ تهران ص 103 و سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 26، 145 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ زَ دَ / دِ)
دیگ یا سماورو مانند آن که به جوش آمدن مایع مظروف آن دیری بکشد، آنکه دیر به جوش آید، که دیر حرارت در آن تأثیر کند، (یادداشت مؤلف)، آنکه دیر به معاشرت و مصاحبت کسان میل کند، آنکه دیر الفت و دوستی گیرد با دیگران، آنکه دیر به دوستی کسان و گستاخی با کسان درآید، که دیر با کسان دوست و یگانه شود، که دیرانس و الفت و دوستی آرد، که زود با کسان دوستی نپیوندد، آدمی که دیر انس و الفت و یگانگی پذیرد، آنکه دیر مأنوس و مألوف شود با کسان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آنکه شیر دوشد. یا ماشین شیر دوش. ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد
فرهنگ لغت هوشیار
زرد زخم، گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور طفیلی بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. یا شیرینکها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی بی گلبرگ که به طور انگل بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. این گیاهان فاقد ریشه هستند و به وسیله مکینه هایی مواد لازم و ضروری را از گیاه میزبان خود اخذ می نمایند. برگهای گیاهان مذکور متقابل و کامل و بدون گوشوارک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرپوش
تصویر زیرپوش
جامه زیرین، زیر پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر وش
تصویر شیر وش
شیر مانند همچون شیر، شجاع متهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرپوش
تصویر زیرپوش
لباس نازکی که در زیر لباس های دیگر پوشند، زیرپیراهن
فرهنگ فارسی معین
پسر هزار اسب
فرهنگ گویش مازندرانی