جدول جو
جدول جو

معنی شیرخون

شیرخون(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرد زابلی و راهنمای بهمن پسر اسفندیار تورانی به شکارگاه رستم پهلوان شاهنامه
تصویری از شیرخون
تصویر شیرخون
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با شیرخون

شیرخون

شیرخون
نام پهلوانی منسوب به دربار زابل، (فرهنگ لغات ولف) :
همی رفت پیش اندرون رهنمون
جهاندیده ای نام او شیرخون،
فردوسی
لغت نامه دهخدا

شترخون

شترخون
دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. دارای 75 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، پشم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

شیرخوی

شیرخوی
شیرخو، دارای صفت و خصلت شیر، (یادداشت مؤلف) : اسد، شیرخوی شدن، (دهار)، رجوع به شیرخو شود
لغت نامه دهخدا

شیرخور

شیرخور
شیرخوار. (ناظم الاطباء). که شیر خورد. شیرخواره. شیرخورنده. مکنده به لب از پستان مادر:
شیری که لبت خورد ز دایه چو شود خون
دایه خوردآن خون ز لب شیرخور تو.
خاقانی.
و رجوع به شیرخوار و شیرخواره وشیر خوردن شود، در آذربایجان (مخصوصاًدر خلخال) اختصاصاً به کرۀ اسب و خر که در سن شیرخوارگی است اطلاق می شود
لغت نامه دهخدا

شیرخوان

شیرخوان
نام جایی که فریدون در آنجا بر ضحاک غالب آمد. (از فرهنگ لغات ولف) (ناظم الاطباء) :
همی راندازین گونه تا شیرخوان
جهان را چو این بشنوی پیر خوان.
فردوسی.
بدان کوه ضحاک را بسته سخت
سوی شیرخوان برد بیداربخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

شیرخان

شیرخان
دهی است از بخش صحنه شهرستان کرمانشاه، سکنۀ آن 360تن، آب آن از چشمه و رود خانه جامیشان، بنای امامزادۀ آن قدیم است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، سکنۀ آن 900 تن، آب آن از قنات، صنایع دستی آنجا کرباس بافی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از بخش صفی آبادشهرستان سبزوار، سکنۀ آن 671 تن، آب آن از قنات، راه آن اتومبیلرو، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

شیرخان

شیرخان
یا شیرعلی خان لودی، مؤلف کتاب مرآهالخیال به سال 1102 هجری قمری که تذکرۀ شعراست به اضافۀ مضامینی در بارۀ فنون ادبی و تصوف و موسیقی و جغرافیا و عجایب جهان و جز آن، وی نثری مصنوع و متکلفانه دارد، (از یادداشت مؤلف) (از مقدمه و خاتمۀمرآت الخیال) (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 828)
از سرداران سلاطین غور که در کالپور حکومت کرد، (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 419)، چهاردهمین از حکام بنگاله پس از سال 659 هجری قمری (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

شیخون

شیخون
مرد مسن که سن در او هویدا و آشکار گردیده باشد، یا از پنجاه یا از پنجاه ویک تا آخر عمر یا تا هشتادسالگی. (منتهی الارب). مرد مسن. لغت غریب و غیرمعروف در منابع معتبر است، و بعضی از شارحان لغت فصیح گفته اند که مبالغۀ شیخ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا