جدول جو
جدول جو

معنی شگیفتن - جستجوی لغت در جدول جو

شگیفتن
(مُ کَ دَ)
شکیفتن. (فرهنگ لغات ولف). صبر داشتن. تحمل داشتن. فارغ بودن. دل برداشتن. (یادداشت مؤلف). تحمل کردن. مصابرت ورزیدن. صبر کردن. شکیبایی داشتن: آسیه را فرعون به زنی کرد... و یکزمان از وی نشگیفتی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). مادر موسی با موسی به سرای فرعون اندر همی بودند... تا چنان شد که یک ساعت از موسی نشگیفتی و... هرگز طعام نخوردی الا که موسی در کنار او بودی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). آسیابان کودک را همی داشت... و هر ماهی آن کودک را بیش خواستی وبه هر مادری نشگیفتی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
از او هیچ گشتاسب نشگیفتی
به می خوردن اندرش بفریفتی.
فردوسی.
تو با تاج بر تخت نشگیفتی
خرد را بدین گونه بفریفتی.
فردوسی.
رجوع به شکیفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن برای مثال به مدارای هیچ کس مفریب / از مراعات هرکسی بشکیب (نظامی۴ - ۶۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکیفتن
تصویر شکیفتن
آرام و قرار گرفتن، شکیبیدن، صبر کردن، برای مثال هیچ جانی به صبر ازو نشکیفت / هیچ عقلی به زیرکی نفریفت (سنائی - ۲۸) . مرا پنج روز این پسر دل فریفت / ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت (سعدی۱ - ۱۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوفتن
تصویر شکوفتن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شکوفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
چاک دادن، چاک کردن، پاره کردن، دریدن، شکاف خوردن، چاک شدن، چاک خوردن، دریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایستن
تصویر شایستن
سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن، برای مثال به جای خویش بد کردی چو بد کردی / که را شایی چو مر خود را نشایستی (ناصرخسرو - ۳۷۳)، گر دستۀ گل نیاید از ما / هم هیزم دیگ را بشاییم (سنائی۲ - ۴۴۹)، نشاید خون سعدی بی سبب ریخت / ولکن چون مراد اوست شاید (سعدی۲ - ۴۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتافتن
تصویر شتافتن
شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیفتن
تصویر شیفتن
آشفته شدن، آشفته و سرگشته شدن از عشق، دلباخته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگفتن
تصویر شگفتن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَطط کَ دَ)
دیوانه شدن و آشفته و سرگشته شدن. (ناظم الاطباء) :
شیفتم چون خری که جو بیند
یا چو صرعی که ماه نو بیند.
نظامی.
شیفتن خاک سیاست نمود
حلقۀ زنجیر فلک را بسود.
نظامی.
، عاشق شدن. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). عشق. شیفته شدن. مفتون و دلداده و خواستار شدن:
بدیعوصفا بر وصف تو بشیفته ام
از آن نباشد پایم همی ز بند جدا.
مسعودسعد.
- شیفتن به کسی، عاشق او شدن. (یادداشت مؤلف).
، عاشق کردن. شیفته ساختن. (یادداشت مؤلف) ، فریفته شدن. گول خوردن. (یادداشت مؤلف) :
همانا دلش دیو بفریفته ست
که بر بستن من چنین شیفته ست.
دقیقی.
رجوع به شیفته شود.
، بیهوش شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ کَ دَ)
صبر و تحمل داشتن. صبر کردن. (ناظم الاطباء). شکیبایی داشتن:
همچو آتش گرم شد در کار او
یک نفس نشگفت از دیدار او.
عطار.
گویند شخصی از عرب کنیزکی داشت و هیچ از او نمی شگفت. (فتوت نامه) ، حیران شدن، متعجب بودن. (ناظم الاطباء). تعجب نمودن. (آنندراج) :
شگفتم من از کار دیو نژند
که هرگز نخواهد به من جز گزند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ گَ دَ)
واشدن. شکفتن، شکوفه شدن. (ناظم الاطباء). خندیدن گل. واشدن غنچۀ گل و خندان شدن. (آنندراج) ، خندان و متبسم گشتن. شکفتن. (یادداشت مؤلف) ، دمیدن. (ناظم الاطباء) ، به مجاز، جوش زدن. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ شُ دَ)
شکیبیدن. شکیبایی داشتن. صبر کردن. تاب آوردن. تحمل کردن. (یادداشت مؤلف). صبر کردن. (برهان) (آنندراج) (غیاث). آرام گرفتن. (برهان) :
تو با تاج بر تخت نشکیفتی
خرد را بدینگونه بفریفتی.
فردوسی.
لشکر مسعود و ستوران از تشنگی به ستوه آمدند و با زخم شمشیر ایشان نمی شکیفتند. عاقبت پشت بدادند. (راحهالصدور راوندی).
- شکیفتن از چیزی یا کسی، صبر و تحمل کردن:
دل گرمش به آب سرد فریفت
تشنه ای کو از آب سرد شکیفت.
نظامی.
خاک درگاهت دلم را می فریفت
خاک روی کو ز خاکت می شکیفت.
مولوی.
- نشکیفتن از کسی یا چیزی، نسبت به او بی قرار و آرام بودن. آرام نداشتن از او. غافل نماندن از او:
نبودی جدا یکزمان از پدر
پدر نیز نشکیفتی از پسر.
فردوسی.
خرد را چنین خیره بفریفتند
از افزودن گنج نشکیفتند.
فردوسی.
سپاه مرا خیره بفریفتی
ز بدگوهر خویش نشکیفتی.
فردوسی.
ورا نیز بندوی بفریفتی
ز بند اندر از چاه نشکیفتی.
فردوسی.
مردیش مردمیش را بفریفت
مرد بود از دم زنان نشکیفت.
نظامی.
وسوسه کرد و مر ایشان را فریفت
آه کز یاران نمی باید شکیفت.
مولوی.
مرا پنج روز این پسر دل فریفت
ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت.
سعدی.
، حیران شدن. تعجب کردن. متعجب گشتن. شگفتیدن. (یادداشت مؤلف) :
بدان خیره گشتی و بفریفتی
به سحر چنان سخت بشکیفتی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
و رجوع به شگفتیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دَ)
تعجب نمودن، شکفتن، گشادن و منبسط شدن. (ناظم الاطباء) ، گشاده شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، واشدن گل، غنچه کردن، تر و تازه شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شتافتن
تصویر شتافتن
عجله کردن، شتاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگفتن
تصویر شگفتن
وا شدن غنچه گل و مانند آن، خندان شدن تبسم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنافتن
تصویر شنافتن
شنیدن و گوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
مضراب، زخمه، شکفه، چوبی که بدان ساز نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریفین
تصویر شریفین
تثنیه شریف پاک ووالا تثنیه شریف حرمین شریفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایستن
تصویر شایستن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیفتن
تصویر شکیفتن
شکیبائی داشتن، صبر و تاب آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریفتن
تصویر گریفتن
گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیفتن
تصویر شیفتن
عاشق شدن دلباخته شدن، آشفته شدن، حیران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
فریب دادن، گمراه کردن، بازی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایستن
تصویر شایستن
((یِ تَ))
سزاوار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپیختن
تصویر شپیختن
((ش تَ))
پاشیدن، افشاندن، شپوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
((ش تَ))
چاک دادن، پاره کردن، شکستن، پاره شدن، شق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتافتن
تصویر شتافتن
((ش تَ))
عجله کردن، تند رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
((فِ یا فَ تَ))
فریب دادن، گول زدن، فریب خوردن، گول خوردن، فرفتن، فریبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگفتن
تصویر شگفتن
تعجب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگفتن
تصویر شگفتن
((ش گِ تَ))
شکیبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیفتن
تصویر شیفتن
((تَ))
دلباخته شدن، عاشق شدن، آشفته شدن، حیران شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکیفتن
تصویر شکیفتن
((شَ تَ))
صبر کردن، شکیبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگیختن
تصویر نگیختن
توضیح دادن، تشریح کردن، شرح دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
اشتقاق
فرهنگ واژه فارسی سره