دیوانه شدن و آشفته و سرگشته شدن. (ناظم الاطباء) : شیفتم چون خری که جو بیند یا چو صرعی که ماه نو بیند. نظامی. شیفتن خاک سیاست نمود حلقۀ زنجیر فلک را بسود. نظامی. ، عاشق شدن. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). عشق. شیفته شدن. مفتون و دلداده و خواستار شدن: بدیعوصفا بر وصف تو بشیفته ام از آن نباشد پایم همی ز بند جدا. مسعودسعد. - شیفتن به کسی، عاشق او شدن. (یادداشت مؤلف). ، عاشق کردن. شیفته ساختن. (یادداشت مؤلف) ، فریفته شدن. گول خوردن. (یادداشت مؤلف) : همانا دلش دیو بفریفته ست که بر بستن من چنین شیفته ست. دقیقی. رجوع به شیفته شود. ، بیهوش شدن. (آنندراج)