دیوانه شدن و آشفته و سرگشته شدن. (ناظم الاطباء) : شیفتم چون خری که جو بیند یا چو صرعی که ماه نو بیند. نظامی. شیفتن خاک سیاست نمود حلقۀ زنجیر فلک را بسود. نظامی. ، عاشق شدن. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). عشق. شیفته شدن. مفتون و دلداده و خواستار شدن: بدیعوصفا بر وصف تو بشیفته ام از آن نباشد پایم همی ز بند جدا. مسعودسعد. - شیفتن به کسی، عاشق او شدن. (یادداشت مؤلف). ، عاشق کردن. شیفته ساختن. (یادداشت مؤلف) ، فریفته شدن. گول خوردن. (یادداشت مؤلف) : همانا دلش دیو بفریفته ست که بر بستن من چنین شیفته ست. دقیقی. رجوع به شیفته شود. ، بیهوش شدن. (آنندراج)
دیوانه شدن و آشفته و سرگشته شدن. (ناظم الاطباء) : شیفتم چون خری که جو بیند یا چو صرعی که ماه نو بیند. نظامی. شیفتن خاک سیاست نمود حلقۀ زنجیر فلک را بسود. نظامی. ، عاشق شدن. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). عشق. شیفته شدن. مفتون و دلداده و خواستار شدن: بدیعوصفا بر وصف تو بشیفته ام از آن نباشد پایم همی ز بند جدا. مسعودسعد. - شیفتن به کسی، عاشق او شدن. (یادداشت مؤلف). ، عاشق کردن. شیفته ساختن. (یادداشت مؤلف) ، فریفته شدن. گول خوردن. (یادداشت مؤلف) : همانا دلش دیو بفریفته ست که بر بستن من چنین شیفته ست. دقیقی. رجوع به شیفته شود. ، بیهوش شدن. (آنندراج)
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدن
شِکُفتَن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شِگُفتِه شُدَن، شِکُفتِه شُدَن، اِشکُفتَن، اِشگِفیدَن، شِکُفیدَن
آرام و قرار گرفتن، شکیبیدن، صبر کردن، برای مثال هیچ جانی به صبر ازو نشکیفت / هیچ عقلی به زیرکی نفریفت (سنائی - ۲۸) . مرا پنج روز این پسر دل فریفت / ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت (سعدی۱ - ۱۱۱)
آرام و قرار گرفتن، شکیبیدن، صبر کردن، برای مِثال هیچ جانی به صبر ازو نشکیفت / هیچ عقلی به زیرکی نفریفت (سنائی - ۲۸) . مرا پنج روز این پسر دل فریفت / ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت (سعدی۱ - ۱۱۱)