جدول جو
جدول جو

معنی شکیبنده - جستجوی لغت در جدول جو

شکیبنده
صبر کننده، برای مثال تو در کنج کاشانه پنهان شوی / شکیبنده چون شخص بی جان شوی (نظامی۶ - ۱۰۵۶)
تصویری از شکیبنده
تصویر شکیبنده
فرهنگ فارسی عمید
شکیبنده
(شِ /شَ بَ دَ / دِ)
صبرکننده و تحمل نماینده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان). قانع. صابر. صبور. شکیبا. بردبار. متحمل. (یادداشت مؤلف) :
زچرخ آن نیابی شکیبنده باش
به امید خود را فریبنده باش.
نظامی.
چو از مرگ بسیار یاد آوری
شکیبنده باشی در آن داوری.
نظامی.
زن پاکدامن تر از بوی مشک
شکیبنده با من به یک نان خشک.
نظامی.
- شکیبنده شدن، قانع شدن. صبر کردن:
چون شکیبنده شد در آن باره
دل ز مردم برید یکباره.
نظامی.
تو در کنج کاشانه پنهان شوی
شکیبنده چون شخص بیجان شوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شکیبنده
صبر کننده و تحمل نماینده، قانع
تصویری از شکیبنده
تصویر شکیبنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکوهنده
تصویر شکوهنده
(دخترانه)
با شکوه، دارنده شکوه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
لغزنده، افتاده، لغزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتابنده
تصویر شتابنده
شتاب کننده، کسی که با شتاب و سرعت حرکت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکم بنده
تصویر شکم بنده
شکم پرست، شکم خواره، پرخور، برای مثال شکم بند دست است و زنجیر پای / شکم بنده نادر پرستد خدای (سعدی۱ - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخنده
تصویر شکرخنده
خندۀ شیرین، خندۀ زیر لب، تبسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریبنده
تصویر فریبنده
فریب دهنده، آنچه یا آنکه دیگری را فریب داده و گول می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیبنده
تصویر شیبنده
لرزنده، آمیخته شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیبنده
تصویر کیبنده
از راه برگردنده، روگرداننده، برای مثال ز اندرز موبد شکیبنده شد / سر از راه سوداش کیبنده شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافنده
تصویر شکافنده
شکاف دهنده، فاتق، فالق، کافنده، شکاونده، شکوفنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکیزنده
تصویر سکیزنده
جست و خیز کننده، جفتک اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکیبیدن
تصویر شکیبیدن
صبر کردن، آرام گرفتن، طاقت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرفنده
تصویر شکرفنده
ویژگی اسبی که زیاد سکندری می خورد، به سردرآینده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دِ)
منحرف شونده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز اندرز موبد شکیبنده شد
سر از راه سوداش کیبنده شد.
ابوشکور بلخی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
اسم فاعل از شیبیدن. یعنی آمیخته شونده. (حاشیۀ برهان چ معین) ، آمیخته و برهم زده. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به شیبیدن و شیبانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ اَ)
بی قرار. بی تاب. که شکیبنده نیست. مقابل شکیبنده. رجوع به شکیبنده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکم بنده
تصویر شکم بنده
شکمخواره پرخور شکم پرست، نوکری که بنان فقط چاکری کند
فرهنگ لغت هوشیار
فریب دهنده، دلفریب: تاکسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش دروپوشم و حیلتی فریبنده از صنعت صیاغت خاطر خود برو بندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافنده
تصویر شکافنده
شکاف دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
ترسنده واهمه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوهنده
تصویر شکوهنده
بیم دارنده ترسنده خایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیبیدن
تصویر شکیبیدن
صبر کردن آرام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاونده
تصویر شکاونده
شکافنده، نقب زن چاه جوی نقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتابنده
تصویر شتابنده
کسی که با شتاب و سرعت حرکت کند یا کاری را انجام دهد شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپیلنده
تصویر شپیلنده
فشرنده افشارنده. سوت زننده صفیر زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکیزنده
تصویر سکیزنده
جهنده جست و خیز کننده، جفتک زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیبنده
تصویر شیبنده
آمیخته شونده، لزرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیبیده
تصویر شکیبیده
صبر کرده آرام گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیبنده
تصویر شیبنده
((بَ دِ))
آمیخته شونده، لرزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپیلنده
تصویر شپیلنده
((شَ لَ دَ یا دِ))
فشرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکم بنده
تصویر شکم بنده
((~. بَ دِ))
پرخور، شکم پرست، نوکری که به نان فقط چاکری کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرفنده
تصویر شکرفنده
((ش کَ فَ دَ یا دِ))
لغزنده، اسبی که زیاد سکندری می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتابنده
تصویر شتابنده
آزفه
فرهنگ واژه فارسی سره