جدول جو
جدول جو

معنی شکفتنی - جستجوی لغت در جدول جو

شکفتنی
(شِ کُ تَ)
قابل شکفتن. شایستۀ شکفته شدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکافتگی
تصویر شکافتگی
دریدگی، چاک خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشگفیدن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوفتن
تصویر شکوفتن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شکوفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکفتگی
تصویر شکفتگی
شکفته بودن، حالت شکفتن و باز شدن غنچه، کنایه از خنده و خوش دلی و شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
چاک دادن، چاک کردن، پاره کردن، دریدن، شکاف خوردن، چاک شدن، چاک خوردن، دریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکستگی
تصویر شکستگی
شکسته بودن، کنایه از آزردگی، کنایه از درماندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکیفتن
تصویر شکیفتن
آرام و قرار گرفتن، شکیبیدن، صبر کردن، برای مثال هیچ جانی به صبر ازو نشکیفت / هیچ عقلی به زیرکی نفریفت (سنائی - ۲۸) . مرا پنج روز این پسر دل فریفت / ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت (سعدی۱ - ۱۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافتنی
تصویر بافتنی
درخور بافتن، لباسی که بافته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکفتن
تصویر شکفتن
باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیفتگی
تصویر شیفتگی
عاشقی، دلباختگی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ لَ / لِ کَ دَ)
نگریستن با تعجب، شگفت نمودن. متعجب شدن. حیران شدن. شگفتن. (ناظم الاطباء). تعجب نمودن. (برهان) ، آشفته گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ کُ تَ / نَ کُ تَ)
مقابل شکفتنی. وانشدنی. رجوع به شکفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ تَ)
واشدن غنچۀ گل. (برهان). خندیدن گل. خندان شدن گل. واشدن. گشادن. شکفته شدن. (ناظم الاطباء). بشکفیدن. بازشدن غنچه. به حد گل رسیدن غنچه. صورت برگها گرفتن شکوفه. بازشدن. انفغار. ابتزال. مثل این است که این فعل و شکافتن یکی است چه هر دو بمعنی بازشدن است، یعنی از یکدیگر جدا شدن. یک مصدر بیشتر ندارد. (یادداشت مؤلف). گشوده شدن غنچه. (غیاث) : تفتح، شکفتن گل. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از منتهی الارب). تفرج، شکفتن شکوفه. (از منتهی الارب). فغم، تفغم، فغوم، شکفتن گل. (از منتهی الارب) :
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
ز پیش لاله به کف بر نهاده به زیغال.
رودکی.
حاسدم بر من همی پیشی کند این زو خطاست
بفسرد چون بشکفد گل پیش ماه فرودین.
منوچهری.
گل شکفت و لاله بنمود از نقاب سرخ روی
آن ز عنبر برد بوی و این ز گوهر برد رنگ.
منوچهری.
بشکفی بی نوبهار و پژمری بی مهرگان
بگریی بی دیدگان و باز خندی بی دهن.
منوچهری.
تا گرد دشتها همه بشکفت لاله ها
چون درزده به آب معصفر غلاله ها.
منوچهری.
به باغ دین از او سوسن شکفته
ز بن برکنده بیخ خار عصیان.
ناصرخسرو.
گر گل حکمت برجان تو بشکفتی
مر ترا باغ بهاری به چه کارستی.
ناصرخسرو.
حیرتم بر بدیهه خار نهاد
تا به باغ بدیهه گل بشکفت.
ناصرخسرو.
بهار عام شکفت و بهار خاص رسید
دو نوبهار کز آن عقل و طبع یافت نوا.
خاقانی.
دلی که بال و پری در هوای خاک بزد
ندید خواب شکفتن چو غنچۀ تصویر.
خاقانی.
ای تازه گلبنی که شکفتی به ماه روی
با این نسیم خوش ز گلستان کیستی ؟
خاقانی.
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامۀنیسان شدنم نگذارند.
خاقانی.
بس شاخ که بشکفد به خرداد
میوه ش نخورند جز به آبان.
خاقانی.
عجب نوش شکر پاسخ چنین گفت
که عنبربو گلی در باغ بشکفت.
نظامی.
گرنبودی در جهان امکان گفت
کی توانستی گل معنی شکفت.
عطار.
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار.
سعدی.
هزارم درد می باشد که میگویم نهان دارم
لبم با هم نمی آید چو غنچه وقت بشکفتن.
سعدی.
سبزه دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت
بلبل ضرورتست که نوبت دهد به زاغ.
سعدی.
گلبن عیش من آن روز شکفتن گیرد
که تو چون سرو خرامان به چمن بازآیی.
سعدی.
پیرامن نوبهار فضلت
بشکفته هزار گونه ریحان.
؟ (از صحاح الفرس).
یک گل از صد گل عمرش نشکفتست چرا
پشت خم کرد چو پیران معمر نرگس.
سلمان ساوجی.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که بسی چون تو درین باغ شکفت.
حافظ.
، واشدن هر چیز بسته مانندغنچه. (ناظم الاطباء).
- شکفتن تخم، ترکیدن آن مقارن برآمدن جوجه. (یادداشت مؤلف).
، مجازاً، شادان شدن. خندان گشتن. عظیم شاد شدن. سخت شادان گشتن. (یادداشت مؤلف). تبسم کردن. خندان شدن. (ناظم الاطباء). خندان شدن. (برهان) :
می شکفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی
بر سرم سایۀ آن سرو سهی بالا بود.
حافظ.
- برشکفتن، خوش و خندان شدن:
ملک زین حکایت چنان برشکفت
که چیزش ببخشید و چیزش نگفت.
سعدی (بوستان).
- مثل گل شکفتن یا برشکفتن رخ، آثار مسرتی بسیار در چهرۀ او پدیدار شدن. (یادداشت مؤلف). خندان و متبسم شدن چهره:
چو آمد بر او همه بازگفت
رخ نامور همچو گل برشکفت.
فردوسی.
، از هم فروریختن. بازشدن آهک نو که آب بر وی ریزند. بازشدن سنگ آهک پخته چون آب بر او افشانند. (یادداشت مؤلف) ، باز کردن. شکوفانیدن. شکفته کردن. خندانیدن:
روزگارم گلی شکفت از تو
که به عمری چنان نهد خاری.
انوری.
، بازکردن. آشکار کردن. فاش ساختن. (از یادداشت مؤلف) :
که این جام سر شما را شکفت
همه جامهای شما بازگفت.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- برشکفتن، بازکردن. فاش کردن. برگشادن:
پس او نیز یک لخت گفتن گرفت
سر رازها برشکفتن گرفت.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ تَ)
درخور شکافتن. شایستۀ شکافتن. قابل شکافتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دَ)
شکافتن. کافتن. شکافته شدن. (ناظم الاطباء) ، شکفته شدن. خندان گشتن:
گل روی آن ترک چینی شکفت
شمال آمد و راه میخانه رفت.
نظامی.
، خم کردن. کج کردن، تافتن. تاب دادن، ناهموار کردن، صبر و تحمل کردن. شکیبایی نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ تَ)
که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود:
دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا
صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است.
مشفقی تاجیکستانی
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ تَ / تِ)
حالت و چگونگی شکفته. (از ناظم الاطباء) : نضرت، نضارت، شکفتگی درخت. (یادداشت مؤلف) ، واشدن غنچه، واشدگی بهاردر حالت تبسم. (ناظم الاطباء) ، لبخند. شکفتگی روی. حالت تبسم داشتن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ تَ)
آنچه سزاوارشنیدن است. آنچه توان او را شنید. که توانش شنید
لغت نامه دهخدا
پژ مردگی: این از کشفتگی چو رزان گشت در خزان وان از شکفتگی چو چمن گشت در بهار. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفتگی
تصویر شکفتگی
حالت شکفتن و باز شدن غنچه، واشدگی لبان در حالت تبسم، انبساط خاطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفتن
تصویر شکفتن
وا شدن غنچه، شکفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفته شدن، شکوفه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیفتگی
تصویر شیفتگی
عاشقی دلباختگی، آشفتگی، حیرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکستگی
تصویر شکستگی
شکسته بودن کسر انکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیفتن
تصویر شکیفتن
شکیبائی داشتن، صبر و تاب آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
مضراب، زخمه، شکفه، چوبی که بدان ساز نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافتنی
تصویر بافتنی
هر چیز لایق بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفتن
تصویر شکفتن
((ش کُ تَ))
باز شدن غنچه گل و مانند آن، خندان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
((ش تَ))
چاک دادن، پاره کردن، شکستن، پاره شدن، شق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیفتگی
تصویر شیفتگی
((تَ یا تِ))
دلباختگی، عاشقی، آشفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکیفتن
تصویر شکیفتن
((شَ تَ))
صبر کردن، شکیبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیفتگی
تصویر شیفتگی
جلب توجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
اشتقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیفتگی
تصویر شیفتگی
Infatuation
دیکشنری فارسی به انگلیسی