آنکه در ایام جشن و عید هرچه بیفتد جمع میکند. (ناظم الاطباء). آنکه بفخم بر چوب افراخته دارد و نثار درهوا برباید. نثارچین. (یادداشت مؤلف) : شدند از فخر حورالعین و رضوان درین مجلس گهرباره شکرچین. امیرمعزی (از آنندراج). بگوش خسرو چین همچنان سخن گوید که پر شود ز شکّر آستین شکرچین. سوزنی. ، کنایه از شیرین گفتار: عرصۀ جانفزای خاطر تو مجمع طوطیان شکّرچین. سیدحسن غزنوی (از آنندراج)
آنکه در ایام جشن و عید هرچه بیفتد جمع میکند. (ناظم الاطباء). آنکه بفخم بر چوب افراخته دارد و نثار درهوا برباید. نثارچین. (یادداشت مؤلف) : شدند از فخر حورالعین و رضوان درین مجلس گهرباره شکرچین. امیرمعزی (از آنندراج). بگوش خسرو چین همچنان سخن گوید که پر شود ز شکّر آستین شکرچین. سوزنی. ، کنایه از شیرین گفتار: عرصۀ جانفزای خاطر تو مجمع طوطیان شکّرچین. سیدحسن غزنوی (از آنندراج)
شکاک، کسانی که در عقاید مذهبی شک می آورند، در فلسفه جمعی از حکما که معتقد بودند علم به چیزی که ورای تجربه قرار داشته باشد محال است و در هیچ امری نباید رای و حکم قطعی داد و همۀ امور را باید با شک و شبهه تلقی کرد
شکاک، کسانی که در عقاید مذهبی شک می آورند، در فلسفه جمعی از حکما که معتقد بودند علم به چیزی که ورای تجربه قرار داشته باشد محال است و در هیچ امری نباید رای و حکم قطعی داد و همۀ امور را باید با شک و شبهه تلقی کرد
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود خاربست، خاربند، فلغند، کپر، چپر
پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود خاربَست، خاربَند، فُلغُند، کَپَر، چَپَر
درختی با شاخه های دراز و باریک و به شکل بوته، برگ های همیشه سبز، گل های سفید و خوشه ای و پوست قهوه ای رنگ که در مناطق گرمسیر می روید، پوست خشک شدۀ این درخت که به عنوان ادویه استفاده می شود و از آن اسانس می گیرند و در ساختن لیکورها نیز استعمال می شود
درختی با شاخه های دراز و باریک و به شکل بوته، برگ های همیشه سبز، گل های سفید و خوشه ای و پوست قهوه ای رنگ که در مناطق گرمسیر می روید، پوست خشک شدۀ این درخت که به عنوان ادویه استفاده می شود و از آن اسانس می گیرند و در ساختن لیکورها نیز استعمال می شود
سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
سِکَندَری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکوخیدن، اَشکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ
منسوب به شکر. (ناظم الاطباء). شکری. از شکر. شکرآلود. (یادداشت مؤلف) ، هر چیز شیرین. (ناظم الاطباء). شیرین. (آنندراج) : مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را لبهای شکّرینت غم خوشگوار کرده. خاقانی. مانا همه لبت خورد آن خون که غمزه ریخت کاینک نشان خون ز لب شکّرین اوست. خاقانی. لب اوست لعل و شکّر من اگر نه شوربختم شکرین چراست بر من سخنان چون شرنگش. خاقانی. ساقی آرد گه خمارشکن فقع شکّرین ز دانۀ نار. خاقانی. مه گر شکرین بود تو ماهی شه گر به دو رخ بود تو شاهی. نظامی. جوابی شکّرینش داد شکّر که پارم بود یاری چون تو در بر. نظامی. نخستین پیک بود آن شکّرین جام که از خسرو به شیرین برد پیغام. نظامی. شکّرین پسته دهانی به تنعم بگذشت که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود. نظامی. نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی پیش لعل شکرینت سر انگشت بخاید. سعدی. هرچه زآن تلختر نخواهی گفت شکرین است زآن دهان گفتن. سعدی. گر به کاشانۀ رندان قدمی خواهی زد نقل شعر شکرین و می بیغش دارم. حافظ. در نظرها میکند شیرین تر از تنگ شکر کلک صائب از حدیث شکّرین آئینه را. صائب تبریزی (از آنندراج). - اشک شکرین، اشک شادی. اشک شیرین. اشکی که از غایت فرح و شادی بریزند. (آنندراج) : بس اشک شکّرین که فروبارم از نیاز بس آه عنبرین که به عمدا برآورم. خاقانی. - شکرین انجام، که عاقبتی شیرین و خوش داشته باشد. که پایان شیرینی داشته باشد: راست زهری است شکّرین انجام کج نباتی که تلخ دارد کام. اوحدی. - شکرین ساز، سازندۀ هر چیز شیرین. شیرین سازنده: به شیرین خنده های شکّرین ساز درآمد شکّر شیرین به آواز. نظامی
منسوب به شکر. (ناظم الاطباء). شکری. از شکر. شکرآلود. (یادداشت مؤلف) ، هر چیز شیرین. (ناظم الاطباء). شیرین. (آنندراج) : مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را لبهای شکّرینت غم خوشگوار کرده. خاقانی. مانا همه لبت خورد آن خون که غمزه ریخت کاینک نشان خون ز لب شکّرین اوست. خاقانی. لب اوست لعل و شکّر من اگر نه شوربختم شکرین چراست بر من سخنان چون شرنگش. خاقانی. ساقی آرد گه خمارشکن فقع شکّرین ز دانۀ نار. خاقانی. مه گر شکرین بود تو ماهی شه گر به دو رخ بود تو شاهی. نظامی. جوابی شکّرینش داد شکّر که پارم بود یاری چون تو در بر. نظامی. نخستین پیک بود آن شکّرین جام که از خسرو به شیرین برد پیغام. نظامی. شکّرین پسته دهانی به تنعم بگذشت که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود. نظامی. نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی پیش لعل شکرینت سر انگشت بخاید. سعدی. هرچه زآن تلختر نخواهی گفت شکرین است زآن دهان گفتن. سعدی. گر به کاشانۀ رندان قدمی خواهی زد نقل شعر شکرین و می بیغش دارم. حافظ. در نظرها میکند شیرین تر از تنگ شکر کلک صائب از حدیث شکّرین آئینه را. صائب تبریزی (از آنندراج). - اشک شکرین، اشک شادی. اشک شیرین. اشکی که از غایت فرح و شادی بریزند. (آنندراج) : بس اشک شکّرین که فروبارم از نیاز بس آه عنبرین که به عمدا برآورم. خاقانی. - شکرین انجام، که عاقبتی شیرین و خوش داشته باشد. که پایان شیرینی داشته باشد: راست زهری است شکّرین انجام کج نباتی که تلخ دارد کام. اوحدی. - شکرین ساز، سازندۀ هر چیز شیرین. شیرین سازنده: به شیرین خنده های شکّرین ساز درآمد شکّر شیرین به آواز. نظامی
جامه چین دار: (میکشد از بس درازی گیسوت در پای دل زلف پر چینت کمر چینی است بر بالای دل)، (سید اشرف) توضیح بهار عجم و بنقل از او آنندراج نوشته که کمر چین مخصوص هند است و در ولایت (ایران) این را عیب دانند چرا که آنرا لولیان و رقاصان می پوشند، چینی که بکمر قبا دهند: (حاجی مراد... کمر چین قبای... خود را تکان داد)
جامه چین دار: (میکشد از بس درازی گیسوت در پای دل زلف پر چینت کمر چینی است بر بالای دل)، (سید اشرف) توضیح بهار عجم و بنقل از او آنندراج نوشته که کمر چین مخصوص هند است و در ولایت (ایران) این را عیب دانند چرا که آنرا لولیان و رقاصان می پوشند، چینی که بکمر قبا دهند: (حاجی مراد... کمر چین قبای... خود را تکان داد)
درختی است که بیشتر در هندوستان و چین می روید، جزو رده دولپه ای های جدا گلبرگ می باشد و همیشه سبز است. گل های منظم و سفید مایل به زرد دارد، پوست آن را هم که قهوه ای رنگ است دارچین می گویند که به عنوان نوعی ادویه خوشبو در بعضی از غذاهامی ریزند
درختی است که بیشتر در هندوستان و چین می روید، جزو رده دولپه ای های جدا گلبرگ می باشد و همیشه سبز است. گل های منظم و سفید مایل به زرد دارد، پوست آن را هم که قهوه ای رنگ است دارچین می گویند که به عنوان نوعی ادویه خوشبو در بعضی از غذاهامی ریزند