جدول جو
جدول جو

معنی شکرخندی - جستجوی لغت در جدول جو

شکرخندی(شَ کَ / شَکْ کَ خَ)
حالت و چگونگی شکرخند. شیرین لبخندی. شیرین تبسمی:
بجز از خوبی و شکرخندی
داشت پیرایۀ هنرمندی.
نظامی.
شکر ناب در شکرخندی
عقد عناب در گهربندی.
نظامی.
و رجوع به شکرخند وشکر خندیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکرخنده
تصویر شکرخنده
خندۀ شیرین، خندۀ زیر لب، تبسم
فرهنگ فارسی عمید
ریشۀ قرمز و شیرین گیاهی شبیه سیب زمینی که در اطراف ریشه تولید می شود، بسیار شیرین، کنایه از معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوخندگی
تصویر شکوخندگی
لغزیدگی، لغزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرنده
تصویر شکرنده
شکار کننده، درهم شکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرفنده
تصویر شکرفنده
ویژگی اسبی که زیاد سکندری می خورد، به سردرآینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
لغزنده، افتاده، لغزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکراندا
تصویر شکراندا
آمیخته به شکر، هر چیزی که شکر در آن داخل کنند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ رَ دَ / دِ)
شکارکننده، شکننده. درهم شکننده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکردن و شکریدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ قَ)
نبات، نوعی از سیب زمینی شیرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ کَ فَ دَ / دِ)
لغزنده و به سردرآینده. (از برهان) (از ناظم الاطباء). لغزیدن و بسر درآمدن اسب، در برهان آورده و شکرفیدن را مصدر آن شمرده، هردو بدین معنی خطاست، اصل شکوخ و شکوخیدن است. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به شکوخیدن شود، اسبی که سکندری خورد. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ خَ)
خارخسک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به خارخسک شود
لغت نامه دهخدا
(اَفَ / فِ)
شکرخا. قریب به معنی شکرشکن. (آنندراج). که شکر بخورد. که شکر بجود، سخت شیرین. بسیار شیرین و دلپسند:
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوۀ یاقوت شکرخای تو خوش.
حافظ.
، سخت شیرین سخن. شیرین گفتار:
که شاه نیکوان شیرین دلبند
که خوانندش شکرخایان شکرخند.
نظامی.
که طوطیان شکرخای هم سخن گویند
ولیک ناید از طوطیان سخندانی.
کمال الدین اسماعیل.
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکّرخای تو.
حافظ.
و رجوع به شکرخا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
زندانی بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، محاصره، در محاصره افتادن. (فرهنگ فارسی معین) :
چون در آن برج شهربندی یافت
برج از آن ماه بهره مندی یافت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 324 تن. آب آن از قنات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ)
عمل و صفت شکرخای، شیرین زبانی:
بهر ری کو پادزهرت داده بود
هدیه امسال از شکرخایی فرست.
خاقانی.
ای که مانند تو بلبل به سخندانی نیست
نتوان گفت که طوطی به شکرخایی هست.
سعدی.
قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن
مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی.
سعدی.
درین ایام شد ختم سخن بر خامۀ صائب
مسلم بود گر زین پیش بر سعدی شکرخایی.
صائب تبریزی.
و رجوع به شکرخای و شکر خاییدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَرْ، رَ)
آزردگی و رنجشی که میان دوستان گاهی واقع شود. (غیاث). شکرآب. (آنندراج). رنجش و کدورت. شکررنگی. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به شکرآب و شکررنگی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَرْ، رَ)
حالت و کیفیت شکررنگ. (فرهنگ فارسی معین) ، شکررنجی. (غیاث) (آنندراج). آزردگی میان دوستان. رنجش. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکررنجی و شکرآب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ نَ / نِ)
ادای شکر و تشکر و شکرگزاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ / دِ)
چیزی که شکر در آن اندوده باشند. (آنندراج). بستنی که با شکر سازند. (ناظم الاطباء) :
زهر غمی نیست ظهوری به جام
کام اگر شد شکراندا چه حظ.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ خَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی شکوخنده. لغزندگی. (یادداشت مؤلف) ، لغزیدگی. افتادگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ خَ دَ / دِ)
لغزنده. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (برهان) ، تیزرو. سبکپا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اسب سکندری خورده و بسر درآینده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شئیت، اسب شکوخنده. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) ، هراسیده. (ناظم الاطباء). هیبت دارنده. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. سکنه 109 تن. آب از چاه و سیمین رود. محصول عمده آنجا غلات و چغندر و حبوبات می باشد. صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ خُ)
یوسف. او راست: منتخبات عربیه و اسبانیه عن بلاد اندلس فی عهدالمسلمین - بخصوص تاریخها و جغرافیتها و آدابها. چ غرناطه 1881م. (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکرنده
تصویر شکرنده
شکار کننده، شکننده درهم شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
ترسنده واهمه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر خند
تصویر شکر خند
شکر خنده، معشوقی که داری تبسمس شیرین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر خنده
تصویر شکر خنده
تبسم خنده زیر لبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرخند
تصویر شکرخند
تبسم و خنده در زیر لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
((شُ خَ دَ یا دِ))
ترسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرفنده
تصویر شکرفنده
((ش کَ فَ دَ یا دِ))
لغزنده، اسبی که زیاد سکندری می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرنده
تصویر شکرنده
((ش کَ رَ دَ یا دِ))
شکار کننده، درهم شکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرخند
تصویر شکرخند
((~. خَ))
تبسم، معشوقی که دارای تبسم شیرین است
فرهنگ فارسی معین
تبسم، شکرخنده، لبخند، نوشخند
متضاد: نیشخند
فرهنگ واژه مترادف متضاد