گله. شکوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گله. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث). گله مندی. گله گزاری. شکایت. اشتکاء. شکوه. تشکی. مست. رفعقصه. رفع دعوی. گزرش. (یادداشت مؤلف) : نی نی از بخت شکرها دارم چند شکوی که شوک بی ثمراست. خاقانی. آهی از سر شکوی به اغراق چنان برکشد که از آن هر دیده گریان و هر اشک ناروان روان گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). چون بریده شد برای حلق دست مرد زاهدرا در شکوی ببست. مولوی. ، بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گله. شِکوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گله. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث). گله مندی. گله گزاری. شکایت. اشتکاء. شکوه. تشکی. مُست. رفعقصه. رفع دعوی. گزرش. (یادداشت مؤلف) : نی نی از بخت شکرها دارم چند شکوی که شوک بی ثمراست. خاقانی. آهی از سر شکوی به اغراق چنان برکشد که از آن هر دیده گریان و هر اشک ناروان روان گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). چون بریده شد برای حلق دست مرد زاهدرا در شکوی ببست. مولوی. ، بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سلیمان بن عبداﷲ شاوی عبیدی حمیری بغدادی، مردی ادیب و سیاستمدار بود، در بغداد بدنیا آمد و در سال 1209 هجری قمری درگذشت، از آثار اوست: نظم القطر ابن هشام در نحو، سکب الادب علی لامیه العرب، (از معجم المؤلفین ج 4 ص 267) ابوالقاسم بن دری، شاوی الاصل و ساکن مکناس از قراء و شاعر و نویسنده بود، در سال 1150 هجری قمری درگذشت، از آثار اوست: حفظالامانی در شرح جعبری، شرح الهمز و الکنز و الحرز، (از معجم المؤلفین ج 8 ص 99)
سلیمان بن عبداﷲ شاوی عبیدی حمیری بغدادی، مردی ادیب و سیاستمدار بود، در بغداد بدنیا آمد و در سال 1209 هجری قمری درگذشت، از آثار اوست: نظم القطر ابن هشام در نحو، سکب الادب علی لامیه العرب، (از معجم المؤلفین ج 4 ص 267) ابوالقاسم بن دری، شاوی الاصل و ساکن مکناس از قراء و شاعر و نویسنده بود، در سال 1150 هجری قمری درگذشت، از آثار اوست: حفظالامانی در شرح جعبری، شرح الهمز و الکنز و الحرز، (از معجم المؤلفین ج 8 ص 99)
شکاعی ̍. گیاهی است باریک ازداروها و آنرا باب سنجاب و آفتاب پرست نیز گویند و به جهت دقت آن لاغر را بدان تشبیه دهند و گویند: کأنه عودالشکاعی. شکاعاه یکی، یا واحد ندارد، و یقال شکاعی واحده و شکاعی کثیره. شکاعیان. ج، شکاعیات. شکاعی به گیاه باد آورد ماند و بادآورد نیست. تبهای کهنه و آماس کام و درد دندان را نفع بخشد. (منتهی الارب) (آنندراج). از گیاهان باریک است و به بادآورد یا خار مبارک ماند. واحد، شکاعاه، یا واحد ندارد، و گویند شکاعی واحده و شکاعی کثیره. تثنیه، شکاعیان. ج، شکاعیات. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جرجر. (مهذب الاسماء). چرخله. (از (ناظم الاطباء). چرچه. (بحر الجواهر). ذوثلاث شوکات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بادآورد و آفتاب پرست و چرخله و تذکرۀ ضریر انطاکی و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود
شَکاعی ̍. گیاهی است باریک ازداروها و آنرا باب سنجاب و آفتاب پرست نیز گویند و به جهت دقت آن لاغر را بدان تشبیه دهند و گویند: کأنه عودالشکاعی. شکاعاه یکی، یا واحد ندارد، و یقال شکاعی واحده و شکاعی کثیره. شُکاعَیان. ج، شُکاعَیات. شکاعی به گیاه باد آورد ماند و بادآورد نیست. تبهای کهنه و آماس کام و درد دندان را نفع بخشد. (منتهی الارب) (آنندراج). از گیاهان باریک است و به بادآورد یا خار مبارک ماند. واحد، شکاعاه، یا واحد ندارد، و گویند شکاعی واحده و شکاعی کثیره. تثنیه، شُکاعَیان. ج، شُکاعَیات. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جرجر. (مهذب الاسماء). چرخله. (از (ناظم الاطباء). چرچه. (بحر الجواهر). ذوثلاث شوکات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بادآورد و آفتاب پرست و چرخله و تذکرۀ ضریر انطاکی و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود
هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار آن چه در شکار به کار رود: باز شکاری سگ شکاری اسب شکاری تفنگ شکاری هواپیمای شکاری، قالیی که مناظر شکار گاه روی آن نقش شده
هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار آن چه در شکار به کار رود: باز شکاری سگ شکاری اسب شکاری تفنگ شکاری هواپیمای شکاری، قالیی که مناظر شکار گاه روی آن نقش شده
دارو یی که سبب سوختن و ضمنا تصلب دهانه عروق و محل برید گی و زخم در انساج بشود و با نتیجه مجاری عروق را بهم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسید تری کلر استیک
دارو یی که سبب سوختن و ضمنا تصلب دهانه عروق و محل برید گی و زخم در انساج بشود و با نتیجه مجاری عروق را بهم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسید تری کلر استیک
دارویی که سبب سوختن و ضمناً تصلب دهانه عروق و محل بریدگی و زخم در انساج بشود و بالنتیجه مجاری عروق را به هم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسیدتری کلراستیک
دارویی که سبب سوختن و ضمناً تصلب دهانه عروق و محل بریدگی و زخم در انساج بشود و بالنتیجه مجاری عروق را به هم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسیدتری کلراستیک