بن مضارع شاشیدن، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه شاش زدن: شاشیدن، نم زدن به چیزی، برای مثال نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی - ۵۴۲) پارچۀ نخی لطیف، پارچۀ نخی ابریشم دوزی شده که دور سر می پیچند
بن مضارعِ شاشیدن، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود، اِدرار، پیشاب، بَول، زَهراب، پیشار، پیشیار، میزَک، چامیز، چامیر، چامین، چَمین، کُمیز، گُمیز، شاشه شاش زدن: شاشیدن، نم زدن به چیزی، برای مِثال نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی - ۵۴۲) پارچۀ نخی لطیف، پارچۀ نخی ابریشم دوزی شده که دور سر می پیچند
نی و چوبی باشد که ندافان پنبه را به آن گردآوری کنند و پنبۀ زده را از این رو به آن رو گردانند. (برهان). نی را گویند که پنبه را ندافان بدان گرد آورند و آن را شغش نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری). چوبی را گویند که ندافان بدان پنبه را گردانند. (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی که ندافان پنبه و پشم را بدان گردآوری کرده و زیر و رو نمایند. (ناظم الاطباء)
نی و چوبی باشد که ندافان پنبه را به آن گردآوری کنند و پنبۀ زده را از این رو به آن رو گردانند. (برهان). نی را گویند که پنبه را ندافان بدان گرد آورند و آن را شغش نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری). چوبی را گویند که ندافان بدان پنبه را گردانند. (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی که ندافان پنبه و پشم را بدان گردآوری کرده و زیر و رو نمایند. (ناظم الاطباء)
معروف است و به عربی بول گویند، (برهان قاطع)، اسم فارسی بول است که کمیز نیز نامند، (فهرست مخزن الادویه)، بول و کمیز، شاشیدن مصدر آن، (آنندراج)، پیشاب، (غیاث اللغات)، آبی که بتوسط کلیه از خون جدا و در مثانه جمع و خارج گردد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، شاشه، آب، پیشاب، پیشار (قاروره ای که نزد طبیب برند)، زهراب، میز، میزک (مصغر میز)، میخ (از میختن)، چامین (از چامیدن)، چمین (مخفف چامین)، ادرار، (خاصه در تداول شاگردان مدارس)، قاروره، - شاش بزرگ، غایط، - امثال: مثل شاش خر،چایی سرد و رنگ گردانیده، (امثال و حکم دهخدا ج 3)، مثل شاش موش، آبی باریک، (امثال و حکم)
معروف است و به عربی بول گویند، (برهان قاطع)، اسم فارسی بول است که کمیز نیز نامند، (فهرست مخزن الادویه)، بول و کمیز، شاشیدن مصدر آن، (آنندراج)، پیشاب، (غیاث اللغات)، آبی که بتوسط کلیه از خون جدا و در مثانه جمع و خارج گردد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، شاشه، آب، پیشاب، پیشار (قاروره ای که نزد طبیب برند)، زهراب، میز، میزک (مصغر میز)، میخ (از میختن)، چامین (از چامیدن)، چمین (مخفف چامین)، ادرار، (خاصه در تداول شاگردان مدارس)، قاروره، - شاش بزرگ، غایط، - امثال: مثل شاش خر،چایی سرد و رنگ گردانیده، (امثال و حکم دهخدا ج 3)، مثل شاش موش، آبی باریک، (امثال و حکم)
نام شهری به ماوراءالنهر، (صحاح الفرس)، شهری است به ماوراءالنهر که چاچ نیز گویند، (فرهنگ رشیدی)، نام شهری است و مشهور به چاچ است و از آنجا کمان خوب آورند، (از برهان قاطع)، شهری است به ماوراءالنهر، چند تن از خواجگان نقشبندیه از آن شهرند، (شعوری)، شهری است به ماوراءالنهر که آن را چاچ نیز گویند و کمانهای چاچی منسوب بدان شهر است، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، معرب چاچ که الحال تاشکند گویند، (غیاث اللغات)، نام شهری در ورای جیحون، (اشتینگاس)، شهری است به ماوراءالنهر، (منتهی الارب)، شهری در ترکستان که چاچ نیز گویند، اکنون تاشکند نامند، (ناظم الاطباء)، همان است که امروز به شهر جدید تاشکند تبدیل یافته، (از سعدی تا جامی ص 134)، شهری است در ترکستان شمال رود سیحون که امروز به تاشکند معروف است، (از سعدی تا جامی، حاشیۀ مترجم ص 346)، در حدود العالم ذیل چاچ آمده: ناحیتی است بزرگ و آبادان و مردمان غازی پیشه و جنگ کن و توانگر و بسیارنعمت، و از وی کمان و تیرخدنگ و چوب خلنج بسیار افتد، (حدودالعالم چ دکتر منوچهر ستوده ص 116)، یاقوت درباره آن آورده است: در ماوراءالنهر و ماورای نهر سیحون و هم مرز بلاد ترک است، دانشمندانی از آن برخاسته اند و جمعی از راویان و فصیحان بدان منسوبند و مردم آن شافعی مذهبند و مذهب شافعی را ابوبکر محمد بن علی بن اسماعیل القفال الشاشی با وجود غلبۀ مذهب ابوحنیفه در این ناحیت شیوع داد، ابوالحسن علی بن الحاجب بن جنید الشاشی نیز بدان منسوب است، بطلمیوس گوید که طول شهر شاش یکصد و بیست و چهار درجه و عرض آن چهل و پنج درجه است و آن دراقلیم ششم واقع است، اصطخری گوید که عمل شاش و ایلاق بهم پیوسته اند و میان آنها جدایی نیست و فراخای آن بقدر دو روز در سه روز راه است و بخراسان و ماوراء النهر اقلیمی بوسعت آن و وفور قراء و عمارات آن نیست، از اطراف به وادی (نهر) شاش که بدریاچۀ خوارزم میریزد و باب الحدید واقع در صحرایی معروف به قلاص میان شاش و اسپیجاب که چراگاه است و تنکره معروف به قریه النصاری و کوههایی منسوب به اعمال شاش محدود است، سرزمین شاش آبادان و هموار است و در آن زمین مرتفع وجود ندارد و آن از بزرگترین ولایات سرحدی در جانب بلاد ترک است وبناهای آن گلین و خانه های آن دارای آب جاری و وسیع است، سرزمین شاش سبز و خرم و از خوشترین بلاد ماورأالنهر است، قصبۀ آن بنکث نام دارد آن را شهرهای بسیاری بوده که همه آنها در زمان ما ویران گشته است، خوارزمشاه محمد بن تکش چون از ضبط آن عاجز ماند آن را ویران ساخت و پادشاهان آن را کشت و مردم آن را کوچ داد، ابن الفقیه گوید: از سمرقند تا زامین 17 فرسنگ راه است و زامین در دوراهی شاش و ترک و فرغانه واقع است و از زامین تا شاش 25 فرسنگ راه است و از شاش تا معدن نقره 7 فرسنگ و تا باب الحدید دو میل و تا ارجاخ 40 فرسنگ و تا اسپیجاب 22 فرسنگ، (معجم البلدان)، درنزهه القلوب بنقل از کتاب ’عجایب المخلوقات’ آمده است: در ولایت شاش چشمه ای است بر سر عقبه هر روزی که هوای گشاده و بی ابر بود در او قطره ای آب نباشد و چون هوا مغیم گردد پرآب شود، (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 287)، در تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی نقل از ابن حوقل آمده است: میان یاراب و کنجده و شاش (چاچ) چراگاههای خرمی است که نزدیک هزار خانوار از ترکان در آن ساکنند که اسلام آورده اند و در خرگاهها سکونت دارند و ایشان را بنایی و عمارتی نیست، (تاریخ علوم عقلی دکتر ذبیح اﷲ صفا ص 180)، لسترنج درباره آن آورده است: در باختر فرغانه در جانب راست یعنی شمال خاوری رود سیحون قرار دارد، خرابه های موسوم به ’تاشکند کهنه’امروز محل شهری را که اعراب شاش و ایرانیان چاچ می نامیدند و در قرون وسطی بزرگترین بلاد ماوراء سیحون بود نشان میدهد، شهر چاچ را بنکث نیز میگفتند مانند بسیاری دیگر از بلاد ماوراءالنهر که دارای دو اسم بود یک اسم ایرانی و یک اسم تورانی، چاچ در قرن چهارم چندبارو داشت بدین ترتیب که گرد شهر داخلی و ارگ (قهندز) متصل به آن یک بارو کشیده شده بود و پس از آنها ربض داخلی نیز بارویی داشت و بعد از این ربض داخلی نیز بارویی داشت و بعد از این بارو ربض دیگری وجود داشت دارای باغها و کشتزارها و گرد این ربض نیز باروی دیگر کشیده بودند و سرانجام از همه بزرگتر بارویی بودمثل باروی شهر بخارا که تمام ولایت را حفظ میکرد و بشکل نیم دایره ای ساحل رود ترک را از سمت خاور و سیحون را از سمت باختر گرداگرد چاچ بهم متصل مینمود، در ارگ که متصل بشهر داخلی بود دارالاماره و زندان قرار داشت و این ارگ دارای دو در بود که یکی بطرف شهر و دیگری به طرف ربض باز میشد، مسجد جامع روی باروی ارگ بود، شهر داخلی یک فرسخ در یک فرسخ مساحت داشت و دارای چندین بازار و سه دروازه بود: دروازۀ ابوالعباس، دروازۀ کش که بطرف جنوب یعنی بسمت جاده ای که از سمرقند می آمد باز میشد و دروازۀ جنید، باروی ربض اولی ده دروازه داشت (مقدسی ذکر هشت دروازه از آن ده کرده) و ربض دوم دارای هفت دروازه بود که ابن حوقل نام آنان برده است، بازارهای شهر چاچ در ربض داخلی واقع بود و چندین نهر و قنات از میان شهر میگذشت و باغها و درختان را سیراب میکرد، باروی بزرگ در نزدیکترین نقطۀ خود تا شهر یک فرسخ از دروازۀ ربض خارجی فاصله داشت، این بارو در سمت خاور از کوهی موسوم به کوه سابلغ در ساحل رود خانه ترک شروع گردیده جلگۀ پهناور قلاص را در بر می گرفت، این بارو را عبداﷲ بن حمید برای حفظ چاچ از تاخت و تاز ترکهای شمال بنا کرده بود، بفاصله یک فرسخ پشت این بارو خندقی عمیق بود که از کوه مزبور واقع در کنار رود خانه ترک تا کنار سیحون بسمت باختر امتداد پیدا میکرد، جاده ای که از شمال چاچ به اسبیجاب میرفت جلو دروازۀ آهنین از این بارو عبور میکرد، در اوایل قرن هفتم ضمن لشکرکشیهای سلطان محمد خوارزمشاه قسمتی از چاچ خراب شد، سپس ف تنه مغول آنچه را که در زمان خوارزمشاه از خرابی خلاص یافته بود دستخوش همان ویرانی و مصیبتی کرد که بروزگار شهرهای دیگر رسید ولی ظاهراً خرابی این شهر دیر نپایید و بسرعت گرد و غبار فلاکت از پیشانی آن زدوده شد و در قرن هشتم که امیرتیمور و لشکریان وی بدان شهر فرودآمدند محلی با اهمیت بود، شرف الدین علی یزدی در ضمن اخبار جنگهای امیرتیمور این شهر را بنام های چاچ، شاش و تاشکنت مکرر ذکر کرده است ظاهراً کلمه تاشکنت را که در زبان ترکی بمعنی شهر سنگی است ساکنین ترک زبان آن ناحیه از نام ’شاش’ گرفته و تحریف کرده اند، تا شکند با همین نام امروز مرکز ترکستان روس است، (از سرزمینهای خلافت شرقی، صص 511- 513)، از چاچ پارچه های نازک سفید و شمشیر و سلاحهای دیگر و افزارهای آهنین و برنجین مثل سوزن و مقراض و دیگ صادر میشد، زینهایی که از پوست کیمخت میساختند همچنین کمان و ترکش و پوست دباغی شده و سجاده های خوب و عباهای رنگارنگ نیز صادر میگردید، از ولایت چاچ برنج و کتان و پنبه صادر میشد، (سرزمینهای خلافت شرقی ص 519)، همچنین در نزهه القلوب آمده است که به حدود شاش ماوراءالنهر معدن نقره بود، (نزهه القلوب ج 3 ص 202)، ولایت شاش از رود سغد (که مردم سمرقند آن را ماسف میخواندند) سیراب میشد، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 135)، پادشاهان شاش یا چاچ را که همان رؤسای خاندانهای مستقل پس از تجزیۀ دولت ساسانی بودند ’تدن’ میخواندند، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 176 نقل از آثار الباقیه)، بسال 94 هجری قمریقتیبه با مردم شاش و فرغانه جنگ کرد ... وی از جیحون بگذشت و مردم بخارا و کش و نسف و خوارزم را وادار کرد که بیست هزار تن به یاری وی دهند و ایشان را به شاش فرستاد و آن سپاه شاش را گشادند ... سال 95 هجری قمری بار دیگر قتیبه به جنگ شاش رفت ... و چون به شاش یابه ’گشماهن’ رسید خبر مرگ حجاج به وی دادند و آن درماه شوال بود، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 270 و 271)، بسال 121 هجری قمری نصر بن سیار از مرو بجنگ شاش رفت و با وی گروهی از مردم بخارا و سمرقند و کش و نسف بودند که شمارۀ ایشان به بیست هزار میرسید و پس از جنگی نصربه شاش رسید و با پادشاه آن دیار صلح کرد و از وی هدیه و گرو بستد و حرث بن سریج را برای گرفتن خراج بدانجا گماشت، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 281)، مأمون چون بسال 198 هجری قمری به بغداد رفت و بخلافت بنشست شاش و استروشنه یحیی بن اسد را داد، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 319)، مترجم ’از سعدی تا جامی’ در حواشی کتاب درباره شاش آورده است: امروز به ’تاشکند’ معروف است و مرکز جمهوری ازبکستان میباشد، مرکزیت علمی و صنعتی و فلاحتی مهمی در خاورمیانه دارد، در قدیم در آن شهر کمانهای معروف میساخته اند، و باز در جای دیگر همان کتاب آرد: در اردیبهشت 1327 هجری شمسی بدعوت جمهوری مذکور به آن شهر رفته چند روزی در آنجا بسرآورد و هنوز زبان فارسی (لهجۀ تاجیکی) در آنجا رواجی دارد و غالب ادبای آن شهر به اشعار اساتید عجم آشنایی دارند، رجوع به سعدی تا جامی، ترجمه علی اصغر حکمت حاشیۀ ص 346 شود، شاعران ذکر وصف آن را در اشعار خود آورده اند از جمله در المسالک و الممالک ابن خرداد به از ابوالینیغی عباس بنطرخان شاعر قرن دوم قطعه ای بسبک فهلویات درباره شهر سمرقند آمده که از شاش در آن نام برده شده است و آن قطعه این است: سمرقند کند مند بذینت که افگند از شاش ته بهی همیشه ته خهی، (از احوال و اشعار رودکی ص 1149)، همچنین ابوالربیع البلخی در ذکر شاش گفته است: الشاش بالصیف جنه و من اذی الحر جنه لکننی یعترینی بهالدی البردجنه، و رجوع به مسالک الممالک اصطخری چ لیدن صص 328- 332 و لباب الالباب ص 351 تعلیقات قزوینی و تاریخ سیستان ص 27 و حبیب السیر و سرزمین های خلافت شرقی، نقشۀ شمارۀ 9 مقابل ص 460و تاریخ بخارای نرشخی ص 97 و نیز رجوع به چاچ شود نام قریه ای است به ری و منسوبین بدان اندکند، (معجم البلدان) نهر، نهریست در بصره. (از معجم البلدان)
نام شهری به ماوراءالنهر، (صحاح الفرس)، شهری است به ماوراءالنهر که چاچ نیز گویند، (فرهنگ رشیدی)، نام شهری است و مشهور به چاچ است و از آنجا کمان خوب آورند، (از برهان قاطع)، شهری است به ماوراءالنهر، چند تن از خواجگان نقشبندیه از آن شهرند، (شعوری)، شهری است به ماوراءالنهر که آن را چاچ نیز گویند و کمانهای چاچی منسوب بدان شهر است، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، معرب چاچ که الحال تاشکند گویند، (غیاث اللغات)، نام شهری در ورای جیحون، (اشتینگاس)، شهری است به ماوراءالنهر، (منتهی الارب)، شهری در ترکستان که چاچ نیز گویند، اکنون تاشکند نامند، (ناظم الاطباء)، همان است که امروز به شهر جدید تاشکند تبدیل یافته، (از سعدی تا جامی ص 134)، شهری است در ترکستان شمال رود سیحون که امروز به تاشکند معروف است، (از سعدی تا جامی، حاشیۀ مترجم ص 346)، در حدود العالم ذیل چاچ آمده: ناحیتی است بزرگ و آبادان و مردمان غازی پیشه و جنگ کن و توانگر و بسیارنعمت، و از وی کمان و تیرخدنگ و چوب خلنج بسیار افتد، (حدودالعالم چ دکتر منوچهر ستوده ص 116)، یاقوت درباره آن آورده است: در ماوراءالنهر و ماورای نهر سیحون و هم مرز بلاد ترک است، دانشمندانی از آن برخاسته اند و جمعی از راویان و فصیحان بدان منسوبند و مردم آن شافعی مذهبند و مذهب شافعی را ابوبکر محمد بن علی بن اسماعیل القفال الشاشی با وجود غلبۀ مذهب ابوحنیفه در این ناحیت شیوع داد، ابوالحسن علی بن الحاجب بن جنید الشاشی نیز بدان منسوب است، بطلمیوس گوید که طول شهر شاش یکصد و بیست و چهار درجه و عرض آن چهل و پنج درجه است و آن دراقلیم ششم واقع است، اصطخری گوید که عمل شاش و ایلاق بهم پیوسته اند و میان آنها جدایی نیست و فراخای آن بقدر دو روز در سه روز راه است و بخراسان و ماوراء النهر اقلیمی بوسعت آن و وفور قراء و عمارات آن نیست، از اطراف به وادی (نهر) شاش که بدریاچۀ خوارزم میریزد و باب الحدید واقع در صحرایی معروف به قلاص میان شاش و اسپیجاب که چراگاه است و تنکره معروف به قریه النصاری و کوههایی منسوب به اعمال شاش محدود است، سرزمین شاش آبادان و هموار است و در آن زمین مرتفع وجود ندارد و آن از بزرگترین ولایات سرحدی در جانب بلاد ترک است وبناهای آن گلین و خانه های آن دارای آب جاری و وسیع است، سرزمین شاش سبز و خرم و از خوشترین بلاد ماورأالنهر است، قصبۀ آن بنکث نام دارد آن را شهرهای بسیاری بوده که همه آنها در زمان ما ویران گشته است، خوارزمشاه محمد بن تکش چون از ضبط آن عاجز ماند آن را ویران ساخت و پادشاهان آن را کشت و مردم آن را کوچ داد، ابن الفقیه گوید: از سمرقند تا زامین 17 فرسنگ راه است و زامین در دوراهی شاش و ترک و فرغانه واقع است و از زامین تا شاش 25 فرسنگ راه است و از شاش تا معدن نقره 7 فرسنگ و تا باب الحدید دو میل و تا ارجاخ 40 فرسنگ و تا اسپیجاب 22 فرسنگ، (معجم البلدان)، درنزهه القلوب بنقل از کتاب ’عجایب المخلوقات’ آمده است: در ولایت شاش چشمه ای است بر سر عقبه هر روزی که هوای گشاده و بی ابر بود در او قطره ای آب نباشد و چون هوا مغیم گردد پرآب شود، (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 287)، در تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی نقل از ابن حوقل آمده است: میان یاراب و کنجده و شاش (چاچ) چراگاههای خرمی است که نزدیک هزار خانوار از ترکان در آن ساکنند که اسلام آورده اند و در خرگاهها سکونت دارند و ایشان را بنایی و عمارتی نیست، (تاریخ علوم عقلی دکتر ذبیح اﷲ صفا ص 180)، لسترنج درباره آن آورده است: در باختر فرغانه در جانب راست یعنی شمال خاوری رود سیحون قرار دارد، خرابه های موسوم به ’تاشکند کهنه’امروز محل شهری را که اعراب شاش و ایرانیان چاچ می نامیدند و در قرون وسطی بزرگترین بلاد ماوراء سیحون بود نشان میدهد، شهر چاچ را بنکث نیز میگفتند مانند بسیاری دیگر از بلاد ماوراءالنهر که دارای دو اسم بود یک اسم ایرانی و یک اسم تورانی، چاچ در قرن چهارم چندبارو داشت بدین ترتیب که گرد شهر داخلی و ارگ (قهندز) متصل به آن یک بارو کشیده شده بود و پس از آنها ربض داخلی نیز بارویی داشت و بعد از این ربض داخلی نیز بارویی داشت و بعد از این بارو ربض دیگری وجود داشت دارای باغها و کشتزارها و گرد این ربض نیز باروی دیگر کشیده بودند و سرانجام از همه بزرگتر بارویی بودمثل باروی شهر بخارا که تمام ولایت را حفظ میکرد و بشکل نیم دایره ای ساحل رود ترک را از سمت خاور و سیحون را از سمت باختر گرداگرد چاچ بهم متصل مینمود، در ارگ که متصل بشهر داخلی بود دارالاماره و زندان قرار داشت و این ارگ دارای دو در بود که یکی بطرف شهر و دیگری به طرف ربض باز میشد، مسجد جامع روی باروی ارگ بود، شهر داخلی یک فرسخ در یک فرسخ مساحت داشت و دارای چندین بازار و سه دروازه بود: دروازۀ ابوالعباس، دروازۀ کش که بطرف جنوب یعنی بسمت جاده ای که از سمرقند می آمد باز میشد و دروازۀ جنید، باروی ربض اولی ده دروازه داشت (مقدسی ذکر هشت دروازه از آن ده کرده) و ربض دوم دارای هفت دروازه بود که ابن حوقل نام آنان برده است، بازارهای شهر چاچ در ربض داخلی واقع بود و چندین نهر و قنات از میان شهر میگذشت و باغها و درختان را سیراب میکرد، باروی بزرگ در نزدیکترین نقطۀ خود تا شهر یک فرسخ از دروازۀ ربض خارجی فاصله داشت، این بارو در سمت خاور از کوهی موسوم به کوه سابلغ در ساحل رود خانه ترک شروع گردیده جلگۀ پهناور قلاص را در بر می گرفت، این بارو را عبداﷲ بن حمید برای حفظ چاچ از تاخت و تاز ترکهای شمال بنا کرده بود، بفاصله یک فرسخ پشت این بارو خندقی عمیق بود که از کوه مزبور واقع در کنار رود خانه ترک تا کنار سیحون بسمت باختر امتداد پیدا میکرد، جاده ای که از شمال چاچ به اسبیجاب میرفت جلو دروازۀ آهنین از این بارو عبور میکرد، در اوایل قرن هفتم ضمن لشکرکشیهای سلطان محمد خوارزمشاه قسمتی از چاچ خراب شد، سپس ف تنه مغول آنچه را که در زمان خوارزمشاه از خرابی خلاص یافته بود دستخوش همان ویرانی و مصیبتی کرد که بروزگار شهرهای دیگر رسید ولی ظاهراً خرابی این شهر دیر نپایید و بسرعت گرد و غبار فلاکت از پیشانی آن زدوده شد و در قرن هشتم که امیرتیمور و لشکریان وی بدان شهر فرودآمدند محلی با اهمیت بود، شرف الدین علی یزدی در ضمن اخبار جنگهای امیرتیمور این شهر را بنام های چاچ، شاش و تاشکنت مکرر ذکر کرده است ظاهراً کلمه تاشکنت را که در زبان ترکی بمعنی شهر سنگی است ساکنین ترک زبان آن ناحیه از نام ’شاش’ گرفته و تحریف کرده اند، تا شکند با همین نام امروز مرکز ترکستان روس است، (از سرزمینهای خلافت شرقی، صص 511- 513)، از چاچ پارچه های نازک سفید و شمشیر و سلاحهای دیگر و افزارهای آهنین و برنجین مثل سوزن و مقراض و دیگ صادر میشد، زینهایی که از پوست کیمخت میساختند همچنین کمان و ترکش و پوست دباغی شده و سجاده های خوب و عباهای رنگارنگ نیز صادر میگردید، از ولایت چاچ برنج و کتان و پنبه صادر میشد، (سرزمینهای خلافت شرقی ص 519)، همچنین در نزهه القلوب آمده است که به حدود شاش ماوراءالنهر معدن نقره بود، (نزهه القلوب ج 3 ص 202)، ولایت شاش از رود سغد (که مردم سمرقند آن را ماسف میخواندند) سیراب میشد، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 135)، پادشاهان شاش یا چاچ را که همان رؤسای خاندانهای مستقل پس از تجزیۀ دولت ساسانی بودند ’تدن’ میخواندند، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 176 نقل از آثار الباقیه)، بسال 94 هجری قمریقتیبه با مردم شاش و فرغانه جنگ کرد ... وی از جیحون بگذشت و مردم بخارا و کش و نسف و خوارزم را وادار کرد که بیست هزار تن به یاری وی دهند و ایشان را به شاش فرستاد و آن سپاه شاش را گشادند ... سال 95 هجری قمری بار دیگر قتیبه به جنگ شاش رفت ... و چون به شاش یابه ’گشماهن’ رسید خبر مرگ حجاج به وی دادند و آن درماه شوال بود، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 270 و 271)، بسال 121 هجری قمری نصر بن سیار از مرو بجنگ شاش رفت و با وی گروهی از مردم بخارا و سمرقند و کش و نسف بودند که شمارۀ ایشان به بیست هزار میرسید و پس از جنگی نصربه شاش رسید و با پادشاه آن دیار صلح کرد و از وی هدیه و گرو بستد و حرث بن سریج را برای گرفتن خراج بدانجا گماشت، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 281)، مأمون چون بسال 198 هجری قمری به بغداد رفت و بخلافت بنشست شاش و استروشنه یحیی بن اسد را داد، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 319)، مترجم ’از سعدی تا جامی’ در حواشی کتاب درباره شاش آورده است: امروز به ’تاشکند’ معروف است و مرکز جمهوری ازبکستان میباشد، مرکزیت علمی و صنعتی و فلاحتی مهمی در خاورمیانه دارد، در قدیم در آن شهر کمانهای معروف میساخته اند، و باز در جای دیگر همان کتاب آرد: در اردیبهشت 1327 هجری شمسی بدعوت جمهوری مذکور به آن شهر رفته چند روزی در آنجا بسرآورد و هنوز زبان فارسی (لهجۀ تاجیکی) در آنجا رواجی دارد و غالب ادبای آن شهر به اشعار اساتید عجم آشنایی دارند، رجوع به سعدی تا جامی، ترجمه علی اصغر حکمت حاشیۀ ص 346 شود، شاعران ذکر وصف آن را در اشعار خود آورده اند از جمله در المسالک و الممالک ابن خرداد به از ابوالینیغی عباس بنطرخان شاعر قرن دوم قطعه ای بسبک فهلویات درباره شهر سمرقند آمده که از شاش در آن نام برده شده است و آن قطعه این است: سمرقند کند مند بذینت که افگند از شاش ته بهی همیشه ته خهی، (از احوال و اشعار رودکی ص 1149)، همچنین ابوالربیع البلخی در ذکر شاش گفته است: الشاش بالصیف جَنه و من اذی الحر جُنه لکننی یعترینی بهالدی البردِجنه، و رجوع به مسالک الممالک اصطخری چ لیدن صص 328- 332 و لباب الالباب ص 351 تعلیقات قزوینی و تاریخ سیستان ص 27 و حبیب السیر و سرزمین های خلافت شرقی، نقشۀ شمارۀ 9 مقابل ص 460و تاریخ بخارای نرشخی ص 97 و نیز رجوع به چاچ شود نام قریه ای است به ری و منسوبین بدان اندکند، (معجم البلدان) نهر، نهریست در بصره. (از معجم البلدان)
عمامه، (دیوان البسۀ مولانا نظام قاری، فرهنگ دیوان ص 201)، دستار، (منتخب اللغات) : از گلفتنت عقد نیاید بشماری تا بستۀ پیچ و شکن شیله و شاشی، نظام قاری (دیوان البسه ص 113)، ، کلاه زیر عمامه، (دیوان البسه ص 201)، بند عمامه و تحت الحنک، (ناظم الاطباء)، موسلین، (دیوان البسه ص 201)
عمامه، (دیوان البسۀ مولانا نظام قاری، فرهنگ دیوان ص 201)، دستار، (منتخب اللغات) : از گلفتنت عقد نیاید بشماری تا بستۀ پیچ و شکن شیله و شاشی، نظام قاری (دیوان البسه ص 113)، ، کلاه زیر عمامه، (دیوان البسه ص 201)، بند عمامه و تحت الحنک، (ناظم الاطباء)، موسلین، (دیوان البسه ص 201)
شهری به خوزستان کناررود خانه شاوور، این شهر پایتخت کشور عیلام قدیم بودو بهمین مناسبت عیلام را سوزیان یا شوشان هم خوانده اند، بعدها در عهد هخامنشیان شوش یکی از چهار پایتخت ایران محسوب میشد، شوش کنونی بخشی است از شهرستان دزفول در خوزستان و قصبۀ آن نیز بهمین نام است و 5000تن سکنه دارد، چون بقایای تاریخی چند دولت (عیلام، بابل، هخامنشی، ساسانی، دول اسلامی) در شوش بجا مانده است، از لحاظ باستانشناسی و تاریخی اهمیت بسیار یافته است و هیأت فرانسوی قریب 65 سال است که در آنجا به حفریات مشغولند و آثار گرانبها از قبیل کاشیهای قصر اردشیر و کاخ قراولان خاصۀ داریوش و استل حمورابی و غیره از آن بیرون آمده که غالب آنها در موزۀ لوور (پاریس) در تالار مخصوص ایران و بخشی نیز در موزۀ تهران مضبوط است، در حفاریهائی که بدست دمورگان در سال 1897 میلادی انجام شده آثاری از دورۀ حجر جدید بدست آمده است، در قرن 23 قبل از میلاد شهر مزبور اهمیتی بسزا داشت و تا اواخر قرن پنجم هجری از شهرهای بزرگ ایران بشمار میرفت و پس از آن رو به خرابی نهاد، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ایرانشهر ج 2 ص 1791، فهرست اعلام تاریخ ایران باستان، فارسنامۀ ابن بلخی ص 72، یسنا ص 96، 98، مزدیسنا ص 28، 148، ایران در زمان ساسانیان ص 78، فرهنگ ایران باستان ص 125، 130، 289، تاریخ سیستان ص 74، مجمل التواریخ والقصص، مرآت البلدان ج 1 ص 453، روضات ص 759، سبک شناسی بهار ج 1، تاریخ کرد، جغرافیای غرب ایران، معجم البلدان، حدود العالم، تاریخ صنایع ایران، فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 و یشتها ج 1 شود، در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است که: مرکز بخش شوش شهرستان دزفول است، هوای آن گرم است و در حدود 5000 تن سکنه دارد، شغل اهالی زراعت است و آب آن از رود خانه کرخه تأمین می شود، ایستگاه راه آهن شوش در 3کیلومتری باختر واقع است و مسافت آن تا تهران 714 کیلومتر می باشد، شوش از شهرهای باستانی است و زمانی پایتخت قوم ایلام بوده و آرامگاه مشهور به دانیال پیغمبر در این قصبه است، از اکتشافات باستانشناسی که در اینجا بعمل آمده قانون مشهور حمورابی پادشاه کلده است که اولین قانون عهد باستان شمرده می شود و بر اثر این کاوشها حقایقی درباره تاریخ این سرزمین بدست آمده که دوران گذشتۀ آن را و تمدن ایرانیان قدیم را روشن می نماید، طبق بررسی و توجه باستان شناسان معلوم گردیده است که بهنگام آبادی شهر شوش کلیۀ معاملات مهم ثبت و شرح آن روی خشت نوشته می شده است، شوش دارای عمارات و کاخ های عالی بوده که سرستون های عظیم آن هنوز باقی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان و 240 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) جایی است نزدیک جزیره ابن عمر از نواحی الجزیره، (از معجم البلدان)، موضعی است نزدیک جزیره ابن عمر، (منتهی الارب) یکی از بخشهای شهرستان دزفول است، پنج دهستان و حدود سی هزار تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) نام محله ای است به جرجان نزدیک باب الطاق، (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
شهری به خوزستان کناررود خانه شاوور، این شهر پایتخت کشور عیلام قدیم بودو بهمین مناسبت عیلام را سوزیان یا شوشان هم خوانده اند، بعدها در عهد هخامنشیان شوش یکی از چهار پایتخت ایران محسوب میشد، شوش کنونی بخشی است از شهرستان دزفول در خوزستان و قصبۀ آن نیز بهمین نام است و 5000تن سکنه دارد، چون بقایای تاریخی چند دولت (عیلام، بابل، هخامنشی، ساسانی، دول اسلامی) در شوش بجا مانده است، از لحاظ باستانشناسی و تاریخی اهمیت بسیار یافته است و هیأت فرانسوی قریب 65 سال است که در آنجا به حفریات مشغولند و آثار گرانبها از قبیل کاشیهای قصر اردشیر و کاخ قراولان خاصۀ داریوش و استل حمورابی و غیره از آن بیرون آمده که غالب آنها در موزۀ لوور (پاریس) در تالار مخصوص ایران و بخشی نیز در موزۀ تهران مضبوط است، در حفاریهائی که بدست دمورگان در سال 1897 میلادی انجام شده آثاری از دورۀ حجر جدید بدست آمده است، در قرن 23 قبل از میلاد شهر مزبور اهمیتی بسزا داشت و تا اواخر قرن پنجم هجری از شهرهای بزرگ ایران بشمار میرفت و پس از آن رو به خرابی نهاد، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ایرانشهر ج 2 ص 1791، فهرست اعلام تاریخ ایران باستان، فارسنامۀ ابن بلخی ص 72، یسنا ص 96، 98، مزدیسنا ص 28، 148، ایران در زمان ساسانیان ص 78، فرهنگ ایران باستان ص 125، 130، 289، تاریخ سیستان ص 74، مجمل التواریخ والقصص، مرآت البلدان ج 1 ص 453، روضات ص 759، سبک شناسی بهار ج 1، تاریخ کرد، جغرافیای غرب ایران، معجم البلدان، حدود العالم، تاریخ صنایع ایران، فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 و یشتها ج 1 شود، در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است که: مرکز بخش شوش شهرستان دزفول است، هوای آن گرم است و در حدود 5000 تن سکنه دارد، شغل اهالی زراعت است و آب آن از رود خانه کرخه تأمین می شود، ایستگاه راه آهن شوش در 3کیلومتری باختر واقع است و مسافت آن تا تهران 714 کیلومتر می باشد، شوش از شهرهای باستانی است و زمانی پایتخت قوم ایلام بوده و آرامگاه مشهور به دانیال پیغمبر در این قصبه است، از اکتشافات باستانشناسی که در اینجا بعمل آمده قانون مشهور حمورابی پادشاه کلده است که اولین قانون عهد باستان شمرده می شود و بر اثر این کاوشها حقایقی درباره تاریخ این سرزمین بدست آمده که دوران گذشتۀ آن را و تمدن ایرانیان قدیم را روشن می نماید، طبق بررسی و توجه باستان شناسان معلوم گردیده است که بهنگام آبادی شهر شوش کلیۀ معاملات مهم ثبت و شرح آن روی خشت نوشته می شده است، شوش دارای عمارات و کاخ های عالی بوده که سرستون های عظیم آن هنوز باقی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان و 240 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) جایی است نزدیک جزیره ابن عمر از نواحی الجزیره، (از معجم البلدان)، موضعی است نزدیک جزیره ابن عمر، (منتهی الارب) یکی از بخشهای شهرستان دزفول است، پنج دهستان و حدود سی هزار تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) نام محله ای است به جرجان نزدیک باب الطاق، (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
طلا و نقرۀ گداخته و در ناوچۀ آهنین ریخته که شفشه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان). خفچه. سوفچه. سبیکه. شوش. شوشه. اسروع. (یادداشت مؤلف). قطعۀ فلزی که هنوز چیزی باآن ساخته نشده و معمولاً به شکل میلۀ دراز یا مکعب است. (لغات فرهنگستان) : آنچه از شمش قطع شده به جهت عباسی و پنج شاهی پهن می نمایند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 22). رجوع به مترادفات کلمه شود. - شمش زر، شمشۀ زر. شوشۀ طلا. (یادداشت مؤلف) : بر میانشان حلقۀ بند کمرها شمش زر زیر ران با ساز زرین مرکبان راهوار. فرخی (دیوان ص 58). - شمش نقره، شوشۀ نقره. شفشۀ نقره. (یادداشت مؤلف)
طلا و نقرۀ گداخته و در ناوچۀ آهنین ریخته که شفشه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان). خفچه. سوفچه. سبیکه. شوش. شوشه. اسروع. (یادداشت مؤلف). قطعۀ فلزی که هنوز چیزی باآن ساخته نشده و معمولاً به شکل میلۀ دراز یا مکعب است. (لغات فرهنگستان) : آنچه از شمش قطع شده به جهت عباسی و پنج شاهی پهن می نمایند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 22). رجوع به مترادفات کلمه شود. - شمش زر، شمشۀ زر. شوشۀ طلا. (یادداشت مؤلف) : بر میانشان حلقۀ بند کمرها شمش زر زیر ران با ساز زرین مرکبان راهوار. فرخی (دیوان ص 58). - شمش نقره، شوشۀ نقره. شفشۀ نقره. (یادداشت مؤلف)
شاخهای درخت انگور و به عربی قضبان. (برهان) (رشیدی). شاخهای درخت انگور. (انجمن آرا) (آنندراج) : قضبان، شوش. (السامی فی الاسامی) ، شاخه. ترکه. شاخ تر باریک. شوشه. شیش. (یادداشت مؤلف) ، شمش. خفچه. شوشه. سوفچه: شوش زر. شوش سیم. (یادداشت مؤلف) : یکی سبز خفتان به زر بافته بر او شوشها بر گهر تافته. فردوسی. دو خرگه نمد خرد چوبش ز زر همه بندشان شوشهای گهر. اسدی. سپیدیش کافور و زردیش زر یکی بهره را شوشها زو گوهر. اسدی به فارسی جاورس است. (فهرست مخزن الادویه)
شاخهای درخت انگور و به عربی قضبان. (برهان) (رشیدی). شاخهای درخت انگور. (انجمن آرا) (آنندراج) : قضبان، شوش. (السامی فی الاسامی) ، شاخه. ترکه. شاخ تر باریک. شوشه. شیش. (یادداشت مؤلف) ، شمش. خفچه. شوشه. سوفچه: شوش زر. شوش سیم. (یادداشت مؤلف) : یکی سبز خفتان به زر بافته بر او شوشها بر گهر تافته. فردوسی. دو خرگه نمد خرد چوبش ز زر همه بندشان شوشهای گهر. اسدی. سپیدیش کافور و زردیش زر یکی بهره را شوشها زو گوهر. اسدی به فارسی جاورس است. (فهرست مخزن الادویه)
رب النوع آفتاب که معبد محتشمی داشته مشتمل بر سیصد تالار و اتاق. (از ایران باستان ج 1 ص 54) : پس در حقیقت مغان عهد ساسانی... مهر را ستایش می کرده اند و این مهر همان میثرا است که در یشت های عتیق ذکر شده است و همان است که بابلیان آنرا با شمش، خدای آفتاب خودشان یکی دانسته اند. (از ایران در زمان ساسانیان ص 165). (در زبان کاسی قفقازی) سر که همان شمش بابلی است. (تاریخ کرد ص 38). آن کس که این نقوش و این لوح را محو کرد به نفرین و لعنت آنو و آنوتوم... و شمش... گرفتار بود. (تاریخ کرد ص 25). تا ردونی پسر ایکی که کتیبه ای به زبان و خط گادی دارد از خدایان بابل شمش و اداد یاری می طلبد. (تاریخ کرد ص 27)
رب النوع آفتاب که معبد محتشمی داشته مشتمل بر سیصد تالار و اتاق. (از ایران باستان ج 1 ص 54) : پس در حقیقت مغان عهد ساسانی... مهر را ستایش می کرده اند و این مهر همان میثرا است که در یشت های عتیق ذکر شده است و همان است که بابلیان آنرا با شمش، خدای آفتاب خودشان یکی دانسته اند. (از ایران در زمان ساسانیان ص 165). (در زبان کاسی قفقازی) سر که همان شمش بابلی است. (تاریخ کرد ص 38). آن کس که این نقوش و این لوح را محو کرد به نفرین و لعنت آنو و آنوتوم... و شمش... گرفتار بود. (تاریخ کرد ص 25). تا ردونی پسر ایکی که کتیبه ای به زبان و خط گادی دارد از خدایان بابل شمش و اداد یاری می طلبد. (تاریخ کرد ص 27)
شوس، مرد دلاور و بهادر، (ناظم الاطباء)، شوس، (اقرب الموارد)، رجوع به شوس شود، ابطال شوش شوش، یعنی مختلفند و سخت دلاور، (منتهی الارب) جمع واژۀ اشوش، (اقرب الموارد)، رجوع به اشوش شود
شوس، مرد دلاور و بهادر، (ناظم الاطباء)، شوس، (اقرب الموارد)، رجوع به شوس شود، اَبطال شوش شوش، یعنی مختلفند و سخت دلاور، (منتهی الارب) جَمعِ واژۀ اَشْوَش، (اقرب الموارد)، رجوع به اشوش شود
اشپش، حشره ای از راسته نیم بالان که به علت زندگی انگلی فاقد بال شده و حامل میکروب برخی از امراض از قبایل تب زرد و تیفوس و غیره می باشد، دو نوع شپش دیده شده که تخم آن ها را رشک گویند شپش توی جیب کسی سه قاب زدن: کنایه از در نهایت فقر و بی پولی بودن
اشپش، حشره ای از راسته نیم بالان که به علت زندگی انگلی فاقد بال شده و حامل میکروب برخی از امراض از قبایل تب زرد و تیفوس و غیره می باشد، دو نوع شپش دیده شده که تخم آن ها را رشک گویند شپش توی جیب کسی سه قاب زدن: کنایه از در نهایت فقر و بی پولی بودن