طوس. طوس یکی از شهرهای باستانی خراسان بود که در حملۀ مغول ویران گشت. اکنون جز خرابه هایی از آن بجای نمانده است. در مجاورت این شهر که در 24کیلومتری شمال باختری شهر مشهد واقع است آرامگاه فردوسی قرار دارد
طوس. طوس یکی از شهرهای باستانی خراسان بود که در حملۀ مغول ویران گشت. اکنون جز خرابه هایی از آن بجای نمانده است. در مجاورت این شهر که در 24کیلومتری شمال باختری شهر مشهد واقع است آرامگاه فردوسی قرار دارد
سکه ای که فقط در قلمرو فرمان روای محلی ضرب کنندۀ آن رواج داشت، برای مثال بزرگ زادۀ نادان به شهروا ماند / که در دیار غریبش به هیچ نستانند (سعدی - ۱۲۱)، سکه ای که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش اسمی آن باشد
سکه ای که فقط در قلمرو فرمان روای محلی ضرب کنندۀ آن رواج داشت، برای مِثال بزرگ زادۀ نادان به شهروا ماند / که در دیار غریبش به هیچ نستانند (سعدی - ۱۲۱)، سکه ای که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش اسمی آن باشد
ظاهراً نام جانوری است و ابوالفتوح رازی این کلمه را در عبارت ذیل (چ 1 ج 2 ص 223) آورده است اما معنی آن معلوم نشد: ’و هرکه روباهی بکشد یا خرگوشی یا آهویی صید کند و بکشد بر او گوسفندی باشد و هرکه شهروی بکشد بر او بره ای باشد از شیر بازستده و به چرا آمده و هرکه موش دشتی بکشد...’ در شرح آیۀ شریفۀ:... من قتله منکم متعمداً فجزاءٌ مثل ما قتل من النعم یحکم به ذواعدل منکم هدیاً بالغ الکعبه... الخ. (قرآن 95/5)
ظاهراً نام جانوری است و ابوالفتوح رازی این کلمه را در عبارت ذیل (چ 1 ج 2 ص 223) آورده است اما معنی آن معلوم نشد: ’و هرکه روباهی بکشد یا خرگوشی یا آهویی صید کند و بکشد بر او گوسفندی باشد و هرکه شهروی بکشد بر او بره ای باشد از شیر بازستده و به چرا آمده و هرکه موش دشتی بکشد...’ در شرح آیۀ شریفۀ:... من قتله منکم متعمداً فجزاءٌ مثل ما قتل من النعم یحکم به ذواعدل منکم هدیاً بالغ الکعبه... الخ. (قرآن 95/5)
شهری است به شام مشرف بر دریا و نزدیک مرقب و عکا. یاقوت گوید: در این تاریخ در دست فرنگیان است. (معجم البلدان ج 6 ص 41). نام دهی پررونق. (آنندراج) (غیاث اللغات) : صندوقچۀ عدل تو مانده ست به طرطوس دستورچۀ جور تو در پیش و کنار است. ناصرخسرو. در شعر بالا در دیوان ناصرخسرو ص 55 این لفظ بصورت فوق آمده و در زیر صفحه معنی کرده اند که نام شهری است به اندلس، و آقای مجتبی مینوی در ضمن تعلیقات در ص 628 دیوان مزبور تذکر داده اند که شهری که در اندلس است طرطوشه نام دارد، و ظاهراً اینجا طرسوس یا طرطوس بر وزن قربوس (که در حالت ضرورت شعر اسکان راء رواست) صواب باشد که هر دو نام شهری از شام است. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 164 شود
شهری است به شام مشرف بر دریا و نزدیک مرقب و عکا. یاقوت گوید: در این تاریخ در دست فرنگیان است. (معجم البلدان ج 6 ص 41). نام دهی پررونق. (آنندراج) (غیاث اللغات) : صندوقچۀ عدل تو مانده ست به طرطوس دستورچۀ جور تو در پیش و کنار است. ناصرخسرو. در شعر بالا در دیوان ناصرخسرو ص 55 این لفظ بصورت فوق آمده و در زیر صفحه معنی کرده اند که نام شهری است به اندلس، و آقای مجتبی مینوی در ضمن تعلیقات در ص 628 دیوان مزبور تذکر داده اند که شهری که در اندلس است طرطوشه نام دارد، و ظاهراً اینجا طرسوس یا طرطوس بر وزن قربوس (که در حالت ضرورت شعر اسکان راء رواست) صواب باشد که هر دو نام شهری از شام است. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 164 شود
مبارزی است از لشکر افراسیاب و ضابط چغان بوده که موضعی است از ترکستان. (برهان). نام پهلوان تورانی است. (ولف) : سر سرفرازان و فرطوس نام برآرد ز گودرز و از طوس کام. فردوسی
مبارزی است از لشکر افراسیاب و ضابط چغان بوده که موضعی است از ترکستان. (برهان). نام پهلوان تورانی است. (ولف) : سر سرفرازان و فرطوس نام برآرد ز گودرز و از طوس کام. فردوسی
نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی. (فهرست ولف). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. (لغات شاهنامه) : نشست او و شهروی بر پای خاست بماهوی گفت این دلیری چراست. فردوسی نام دانشمندی که در دربار شاپورهرمزد و نرسی بوده است. (فهرست ولف). نام خردمندی از درباریان شاپور هرمز. (لغات شاهنامه) : یکی موبدی بود شهروی نام خردمند و شایسته و شادکام. فردوسی
نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی. (فهرست ولف). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. (لغات شاهنامه) : نشست او و شهروی بر پای خاست بماهوی گفت این دلیری چراست. فردوسی نام دانشمندی که در دربار شاپورهرمزد و نرسی بوده است. (فهرست ولف). نام خردمندی از درباریان شاپور هرمز. (لغات شاهنامه) : یکی موبدی بود شهروی نام خردمند و شایسته و شادکام. فردوسی
در وامق و عذرای عنصری نام مردی است که مادر عذرا رابدو داده بودند. (از فرهنگ اسدی، خطی) : پدرداده بودش گه کودکی به آذرطوس آن حکیم نکی (کذا) بمرگ خداوندش آذرطوس تبه کرد مر خویشتن برفسوس. عنصری (از فرهنگ اسدی، خطی)
در وامق و عذرای عنصری نام مردی است که مادر عذرا رابدو داده بودند. (از فرهنگ اسدی، خطی) : پدرداده بودش گه کودکی به آذرطوس آن حکیم نکی (کذا) بمرگ خداوندش آذرطوس تبه کرد مر خویشتن برفسوس. عنصری (از فرهنگ اسدی، خطی)
ابن هزاراسف. از حمکرانان رویان و رستمدار سلسلۀ بادوسپان ملوک طبرستان معروف به گاوباره (510- 523 ه. ق.). رجوع به التدوین و حبیب السیر چ تهران ص 103 و سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 26، 145 شود
ابن هزاراسف. از حمکرانان رویان و رستمدار سلسلۀ بادوسپان ملوک طبرستان معروف به گاوباره (510- 523 هَ. ق.). رجوع به التدوین و حبیب السیر چ تهران ص 103 و سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 26، 145 شود
خره ای وسیع بین اربل و همدان بود و در زمان یاقوت (قرن 7 هجری) مردم آن کرد بودند. امروزه هم شهرکی بنام زور در جنوب شرقی سلیمانیه نزدیک مرز ایران و عراق در خاک عراق قرار دارد. (از فرهنگ فارسی معین). شهری است بین اربل و همدان. (از تاج العروس). مدینۀ زوربن ضحاک است. (منتهی الارب). خره ای است وسیع در جبال بین اربل و همدان و مردم آن کردند. (از معجم البلدان). شهری معروف از اقلیم چهارم کردستان میان اربل و همدان نزدیک ببابل از بناهای زور پسر ضحاک. (انجمن آرا) (آنندراج). نام شهری نزدیک ببابل بناکردۀ زور پسر ضحاک. (ناظم الاطباء). نام شهری نزدیک بابل. (برهان). نام شهری است بساحل دجله. (از دمشقی). شهرزور از نظر مذهبی رابطۀ مستحکمی با عقائد علی اللهیان دارد چه پیروان این فرقه معتقدند که روز موعود در شهرزور فرا خواهد رسیدو در سالهای 400 و 434 هجری قمری دودمان ’حسنویه کرد’در شهرزور حکومت میکردند و از اتابکان، اتابک زنگی در قرن ششم هجری (14 میلادی) شهرزور را تصرف کردند. و مظفرالدین گوکبری اتابک اربل در زمان یاقوت حموی در این شهر مستقر گردید و در سال 613 هجری قمری / 1226 میلادی زلزله های شدیدی شهرزور را ویران کرد. کردهای مقیم این ناحیه هنگام حملۀ هلاکو به بغداد بسوی مصر و شام کوچ کردند و تیمور شهرزور را در 803 هجری قمری / 1411 م. به آتش کشید. (از دائره المعارف اسلامی) : همان خسرو و اشک و فریان و فور بزرگان سند و شه شهرزور. فردوسی. چو آسوده برگشت مرد و ستور بیاورد لشکر سوی شهرزور. فردوسی. از ظاهر کتاب شاهنامه چنین برمی آید که اردشیرخره همان شهرزور است: سوی پارس آمد ز ری نامجوی برآسوده از رنج و از گفتگوی یکی شارسان کرد پر کاخ و باغ بدواندرون چشمه و دشت و راغ که اکنون گرانمایه دهقان پیر همی خواندش خرۀ اردشیر یکی چشمه بد بی کران اندروی فراوان از آن چشمه بگشاد جوی برآورد زآن چشمه آتشکده بر او تازه شد مهرگان و سده بگرد اندرش باغ و میدان و کاخ برآورده شد جایگاهی فراخ. فردوسی. همی راند زآن کوه تا شهرزور شد آن شارسان پر سرای و ستور. فردوسی. چو آمد ز بابل سوی شهرزور سلامت شد از پیکر شاه دور. نظامی. و رجوع به خرۀ اردشیر و الوزراء و الکتّاب ص 232 و عیون الانباء ج 2 ص 17 و فهرست اعلام مجمل التواریخ و القصص و فهرست اعلام حبیب السیر و تاریخ رشیدی ص 214 و تاریخ گزیده ص 100، 286 والعقد الفرید ج 5 ص 243 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 58 وکامل ابن الاثیر ج 3 ص 19 و ج 9 ص 213 و نزهه القلوب ص 107، 203، 206 و یشتها ج 2 ص 250 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 205 شود
خره ای وسیع بین اربل و همدان بود و در زمان یاقوت (قرن 7 هجری) مردم آن کرد بودند. امروزه هم شهرکی بنام زور در جنوب شرقی سلیمانیه نزدیک مرز ایران و عراق در خاک عراق قرار دارد. (از فرهنگ فارسی معین). شهری است بین اربل و همدان. (از تاج العروس). مدینۀ زوربن ضحاک است. (منتهی الارب). خره ای است وسیع در جبال بین اربل و همدان و مردم آن کردند. (از معجم البلدان). شهری معروف از اقلیم چهارم کردستان میان اربل و همدان نزدیک ببابل از بناهای زور پسر ضحاک. (انجمن آرا) (آنندراج). نام شهری نزدیک ببابل بناکردۀ زور پسر ضحاک. (ناظم الاطباء). نام شهری نزدیک بابل. (برهان). نام شهری است بساحل دجله. (از دمشقی). شهرزور از نظر مذهبی رابطۀ مستحکمی با عقائد علی اللهیان دارد چه پیروان این فرقه معتقدند که روز موعود در شهرزور فرا خواهد رسیدو در سالهای 400 و 434 هجری قمری دودمان ’حسنویه کرد’در شهرزور حکومت میکردند و از اتابکان، اتابک زنگی در قرن ششم هجری (14 میلادی) شهرزور را تصرف کردند. و مظفرالدین گوکبری اتابک اربل در زمان یاقوت حموی در این شهر مستقر گردید و در سال 613 هجری قمری / 1226 میلادی زلزله های شدیدی شهرزور را ویران کرد. کردهای مقیم این ناحیه هنگام حملۀ هلاکو به بغداد بسوی مصر و شام کوچ کردند و تیمور شهرزور را در 803 هجری قمری / 1411 م. به آتش کشید. (از دائره المعارف اسلامی) : همان خسرو و اشک و فریان و فور بزرگان سند و شه شهرزور. فردوسی. چو آسوده برگشت مرد و ستور بیاورد لشکر سوی شهرزور. فردوسی. از ظاهر کتاب شاهنامه چنین برمی آید که اردشیرخره همان شهرزور است: سوی پارس آمد ز ری نامجوی برآسوده از رنج و از گفتگوی یکی شارسان کرد پر کاخ و باغ بدواندرون چشمه و دشت و راغ که اکنون گرانمایه دهقان پیر همی خواندش خرۀ اردشیر یکی چشمه بد بی کران اندروی فراوان از آن چشمه بگشاد جوی برآورد زآن چشمه آتشکده بر او تازه شد مهرگان و سده بگرد اندرش باغ و میدان و کاخ برآورده شد جایگاهی فراخ. فردوسی. همی راند زآن کوه تا شهرزور شد آن شارسان پر سرای و ستور. فردوسی. چو آمد ز بابل سوی شهرزور سلامت شد از پیکر شاه دور. نظامی. و رجوع به خرۀ اردشیر و الوزراء و الکُتّاب ص 232 و عیون الانباء ج 2 ص 17 و فهرست اعلام مجمل التواریخ و القصص و فهرست اعلام حبیب السیر و تاریخ رشیدی ص 214 و تاریخ گزیده ص 100، 286 والعقد الفرید ج 5 ص 243 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 58 وکامل ابن الاثیر ج 3 ص 19 و ج 9 ص 213 و نزهه القلوب ص 107، 203، 206 و یشتها ج 2 ص 250 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 205 شود
سیم و زر رایج و سره را گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). زر و سیم رایج و سره. نقیض شهروا. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زر و سیم که درشهر رایج باشد. (رشیدی) (از جهانگیری) : نقرۀ ما اگرچه شهررواست پیش نقاد رای او شد رد. شرف شفروه ای (از انجمن آرا). تاسکه به نام شمس از لعل زدند آهن ز طلا شهررواتر گشته ست. ظهوری (از آنندراج). رجوع به شهروا شود
سیم و زر رایج و سره را گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). زر و سیم رایج و سره. نقیض شهروا. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زر و سیم که درشهر رایج باشد. (رشیدی) (از جهانگیری) : نقرۀ ما اگرچه شهررواست پیش نقاد رای او شد رد. شرف شفروه ای (از انجمن آرا). تاسکه به نام شمس از لعل زدند آهن ز طلا شهررواتر گشته ست. ظهوری (از آنندراج). رجوع به شهروا شود
پولی که ارزش حقیقی آن کمتر از بهای اسمی آن باشد و بنابراین در غیر محلی که ضرب شده ارزش چندان ندارد: بزرگزاده نادان بشهروا ماند که در دیار غریبش بهیچ نستانند 0 (گلستان 114)
پولی که ارزش حقیقی آن کمتر از بهای اسمی آن باشد و بنابراین در غیر محلی که ضرب شده ارزش چندان ندارد: بزرگزاده نادان بشهروا ماند که در دیار غریبش بهیچ نستانند 0 (گلستان 114)
سازی بود در قدیم که طول آن دو برابر طول عود است و بر آن ده سیم مزوج بندند و کاسه و سطح آن بر هیئت عود است و اکنون متروک است، تار گنده و بم که در سازها بندند
سازی بود در قدیم که طول آن دو برابر طول عود است و بر آن ده سیم مزوج بندند و کاسه و سطح آن بر هیئت عود است و اکنون متروک است، تار گنده و بم که در سازها بندند