آلت تناسل را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج). نره و آلت تناسل. (ناظم الاطباء). شرمگاه. ایر. نره. ذکر. قضیب: تا کس لب است و شنگه زبان است و رومه ریش جز راه کون او به سوم پای نسپرم. سوزنی (از فرهنگ نظام). ، جایی و موضعی که در آنجا سرگین و خاشاک و خاکروبه و پلیدی ها انبار کنند. (برهان) (از فرهنگ نظام). مزبله و زبیل دان. (ناظم الاطباء). شنگله. جایی که در آن سرگین و پلید و خاشاک ریزند. (آنندراج). جائی را گویند که سرگین و خاشاک و پلیدیها در آنجا انبار نمایند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شنکله شود، لته ای که زنان در ایام حیض بر فرج نهند. (برهان) (جهانگیری). لتۀ حیض. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). شنگله. (حاشیۀ برهان چ معین). لته که هنگام بی نمازی زنان به خود بندند. (یادداشت مؤلف). - علم شنگه درآوردن، داد و قال بیجا کردن و باعث شلوقی شدن. (فرهنگ نظام). و رجوع به علم شنگه و الم شنگه شود
آلت تناسل را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج). نره و آلت تناسل. (ناظم الاطباء). شرمگاه. ایر. نره. ذکر. قضیب: تا کس لب است و شنگه زبان است و رومه ریش جز راه کون او به سوم پای نسپرم. سوزنی (از فرهنگ نظام). ، جایی و موضعی که در آنجا سرگین و خاشاک و خاکروبه و پلیدی ها انبار کنند. (برهان) (از فرهنگ نظام). مزبله و زبیل دان. (ناظم الاطباء). شنگله. جایی که در آن سرگین و پلید و خاشاک ریزند. (آنندراج). جائی را گویند که سرگین و خاشاک و پلیدیها در آنجا انبار نمایند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شنکله شود، لته ای که زنان در ایام حیض بر فرج نهند. (برهان) (جهانگیری). لتۀ حیض. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). شنگله. (حاشیۀ برهان چ معین). لته که هنگام بی نمازی زنان به خود بندند. (یادداشت مؤلف). - علم شنگه درآوردن، داد و قال بیجا کردن و باعث شلوقی شدن. (فرهنگ نظام). و رجوع به علم شنگه و الم شنگه شود
ریشۀ پرده و دستار و جامه، خوشه، خوشۀ جو یا گندم، خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، برای مثال درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو - ۲۷۹)
ریشۀ پرده و دستار و جامه، خوشه، خوشۀ جو یا گندم، خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، برای مِثال درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو - ۲۷۹)
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، آشناب، شنار، آشناه، اشنه، اشناب، آشنا، شناو، سباحت برای مثال ای به دریای عقل کرده شناه / وز بد و نیک روزگار آگاه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۷)
شِنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اِشناه، آشناب، شِنار، آشناه، اَشنَه، اِشناب، آشِنا، شِناو، سِباحَت برای مِثال ای به دریای عقل کرده شناه / وز بد و نیک روزگار آگاه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۷)
زنی که در شب زفاف دنبال عروس بخانه داماد رود، دنباله ترکی پساد (گویش بدخشی) زه ساگدوش: مرد ینگه برای عروس بمنزله ساق دوش است برای داماد توضیح آنکه درقدیم شب عروسی مردی (یا دو مرد) جهاندیده وتجربه پرورده از دوستان داماد نزد اومی نشستند و وی را به وظایفی که برعهده داشت آشنا می ساختند وجزئیات اعمال شب زفاف رابدومی آموختند این مردان را ساق دوش می گفتند. برای عروس نیززنی (یازنانی) تعیین می شدند که وی رابه وظایفش آشناسازند و چنین زنی راینگه می گفتند
زنی که در شب زفاف دنبال عروس بخانه داماد رود، دنباله ترکی پساد (گویش بدخشی) زه ساگدوش: مرد ینگه برای عروس بمنزله ساق دوش است برای داماد توضیح آنکه درقدیم شب عروسی مردی (یا دو مرد) جهاندیده وتجربه پرورده از دوستان داماد نزد اومی نشستند و وی را به وظایفی که برعهده داشت آشنا می ساختند وجزئیات اعمال شب زفاف رابدومی آموختند این مردان را ساق دوش می گفتند. برای عروس نیززنی (یازنانی) تعیین می شدند که وی رابه وظایفش آشناسازند و چنین زنی راینگه می گفتند
منزل مسکن جای باش، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند، مقام مرکز مستقر، آبادی ده، سازمان موء سسه، انبار مخزن، صندوق، خیمه خرگاه، چند اول لشکر، اسباب وزیران و ارکان دولت. یا بار و بنگاه. چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. بانگه آواز نعره، کشیدن آواز
منزل مسکن جای باش، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند، مقام مرکز مستقر، آبادی ده، سازمان موء سسه، انبار مخزن، صندوق، خیمه خرگاه، چند اول لشکر، اسباب وزیران و ارکان دولت. یا بار و بنگاه. چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. بانگه آواز نعره، کشیدن آواز