جدول جو
جدول جو

معنی شمارنده - جستجوی لغت در جدول جو

شمارنده
(شُ رَ دَ / دِ)
محاسب. حساب کننده. (ناظم الاطباء). حسیب. محصی. آمارگیر. (یادداشت مؤلف) :
برفتند هر یک سوی تخت خویش
یکایک شمارنده بر بخت خویش.
فردوسی.
کسی کو کسی را نیاید بکار
شمارنده زو برنگیرد شمار.
نظامی.
ذموم، بسیار عیب شمارنده مردم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شمارنده
کنتور
تصویری از شمارنده
تصویر شمارنده
فرهنگ واژه فارسی سره
شمارنده
شمارشگر، محاسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رماننده
تصویر رماننده
آنکه دیگری را می ترساند و رم می دهد، رم دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمرنده
تصویر شمرنده
کسی که چیزی را می شمارد، شمارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
ادا کننده، به جا آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذارنده
تصویر گذارنده
کسی که چیزی را در جایی بگذارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماینده
تصویر آماینده
سازنده و آراینده، به رشته کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارنده
تصویر گوارنده
آنچه گوارا باشد و خوب هضم شود، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمارنده
تصویر گمارنده
کسی که دیگری را بر سر کاری بگمارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماغنده
تصویر شماغنده
شمغند، هر چیز بدبو و گندیده، متعفن، بدبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسارنده
تصویر بسارنده
کسی که زمین را شخم بزند و آمادۀ کاشتن کند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ غَ دَ / دِ)
هر چیز بدبو و متعفن. (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان) :
خطش چو پشت و روش شماغنده و سیاه
کاغذ تباه و ژنده چو کون دریدگان.
پوربهای جامی (از انجمن آرا).
، زن بدبو. (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
حساب شده. شمارشده. (ناظم الاطباء). رجوع به شمرده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
آنکه بگمارد
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
صفت از شاریدن. ریزنده. تراونده. روان شونده. رجوع به شاریدن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ مَ/ مُ رَ دَ / دِ)
شمارنده. حساب کننده. (یادداشت مؤلف). شمارگیر. رجوع به شمارنده و شمردن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ دَ / دِ)
شماگند. شماغند. شمغند. شمغنده. بدبوی. متعفن، زن بدبوی (خصوصاً). (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شماغنده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خماننده
تصویر خماننده
کج کننده، خم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافنده
تصویر شکافنده
شکاف دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاونده
تصویر شکاونده
شکافنده، نقب زن چاه جوی نقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمارگاه
تصویر شمارگاه
دیوان محاسبات، دفتر خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتابنده
تصویر شتابنده
کسی که با شتاب و سرعت حرکت کند یا کاری را انجام دهد شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناسنده
تصویر شناسنده
آن که چیزی یا کسی را بشناسد آگاه مطلع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
موذی، موجع، مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغارنده
تصویر آغارنده
آنکه آغارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسنده
تصویر آماسنده
ورم کرده باد کرده آماهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانده
تصویر شورانده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمارنده
تصویر گمارنده
آنکه کسی را بکاری بگمارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماگنده
تصویر شماگنده
متعفن، زن بدبوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتابنده
تصویر شتابنده
آزفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
مصرف کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
آژان، وکیل، اکسپوزان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماینده
تصویر آماینده
تهیه کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
مفسر
فرهنگ واژه فارسی سره