معنی شماگنده - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با شماگنده
شماگنده
شماگنده
شماگند. شماغند. شمغند. شمغنده. بدبوی. متعفن، زن بدبوی (خصوصاً). (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شماغنده شود
لغت نامه دهخدا
شماغنده
شماغنده
هر چیز بدبو و متعفن. (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان) : خطش چو پشت و روش شماغنده و سیاه کاغذ تباه و ژنده چو کون دریدگان. پوربهای جامی (از انجمن آرا). ، زن بدبو. (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
شمارنده
شمارنده
محاسِب. حساب کننده. (ناظم الاطباء). حسیب. محصی. آمارگیر. (یادداشت مؤلف) : برفتند هر یک سوی تخت خویش یکایک شمارنده بر بخت خویش. فردوسی. کسی کو کسی را نیاید بکار شمارنده زو برنگیرد شمار. نظامی. ذموم، بسیار عیب شمارنده مردم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شماگند
شماگند
شماگنده. شماغنده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.