جدول جو
جدول جو

معنی شفتیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شفتیدن
(مَءْ کَ دَ)
چکیدن، چکانیدن و چکیدن فرمودن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) ، دویدن، پوییدن، خاریدن و خراشیدن. (ناظم الاطباء). خارانیدن. (آنندراج) (برهان) ، ریش کردن و زخم کردن. (ناظم الاطباء). جراحت کردن. (آنندراج) (برهان). و رجوع به شفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتیدن
تصویر فتیدن
افتادن، فتدن، فتادن، افتدن، اوفتادن، افتیدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگفتیدن
تصویر شگفتیدن
تعجب کردن، حیران شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفتیدن
تصویر خفتیدن
به خواب رفتن، خفتن، خوابیدن، برای مثال شتربچه با مادر خویش گفت / بس از رفتن آخر زمانی بخفت (سعدی۱ - ۱۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چفتیدن
تصویر چفتیدن
چفتن، چفته شدن، خمیدن، خم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
گرم شدن، گداختن، گرم شدن از تف آتش یا آفتاب، تفسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتیدن
تصویر افتیدن
افتادن، فتادن، افتدن، فتیدن، فتدن، اوفتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ کَ دَ)
گرم شدن از آفتاب و آتش. (ناظم الاطباء). پورداود در ذیل کلمه تپ آرد:... در فارسی ناخوشی تب و... تافته و تفسیدن و تفتیدن و جز اینها از همین بنیاد است. (فرهنگ ایران باستان ص 90). رجوع به تابه و تابش و تاب و تب و تفت و تفته و تفسیدن و تافته شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ تَ)
تثنیۀ شفه. (یادداشت مؤلف). دو لب. (ناظم الاطباء). هر دو لب. (آنندراج) (غیاث اللغات). و رجوع به شفه و شفتان شود.
- بنت الشفتین، واصل الشفتین. آنکه در هر کلمه او وقت خواندنش لب به لب رسد و آن دو حرف است: باء و میم، چنانکه امیرخسرو فرماید:
موی مه ما به بوی ما بویا به
بی او مویم موی ویم مأوا به
ماییم و مهی وآن مه ما باما به
ما با مه و موی مه ما با ما به.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
- واسعالشفتین، آن است که در خواندنش لب به لب نمی رسد، چنانکه در این رباعی:
ای دیده رخ نگار دیدن خطر است
ای دل سر این رشته کشیدن خطر است
هان تا نچشی ز ساغرعشق دگر
زنهار دلا زهر چشیدن خطر است.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
- واصل الشفتین، بنت الشفتین. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ترکیب بنت الشفتین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ اَ تَ)
فتادن. افتادن:
از شهر تو رفتیم و تو را سیر ندیدیم
وز شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم.
مولوی (دیوان شمس)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دَ)
صفیر زدن با لبها مانند آنکه کبوتربازان در وقت پرانیدن کبوتر و مهتران در وقت آب دادن اسب صفیر زنند. (برهان) (ناظم الاطباء). صفیر زدن. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ شُ دَ)
متعجب شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). تعجب نمودن. حیران گشتن:
چو افراسیابش به هامون بدید
شگفتید از آن کودک نورسید.
فردوسی.
ز خفتان رومی و ساز نبرد
شگفتید از آن کودک شیرخورد.
فردوسی.
، متعجب بودن، آشفته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ کَ / کِ دَ)
سفتن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ کَ دَ)
تعجب نمودن. متعجب شدن. شگفتیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان). تعجب کردن. (از انجمن آرا). رجوع به شگفتیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ دَ)
بظاهر ممال افتادن. اوفتادن. فتادن. فتیدن. بمعنی سقوط و جز آن. رجوع به افتادن شود. در بعض لهجه ها از جمله لهجۀ مردم کاشان. (یادداشت بخط مؤلف) : اخوص، چشم دوردرافتیده. (السامی فی الاسامی). الاولغ، آنکه انگشت سترگ بر دیگر انگشت افتیده باشد و آنرا کژ کرده باشد. (المصادر زوزنی). العنت، در کاری افتیدن که از آن بیرون نتوان آمد. (مجمل اللغه) : و اگر این آماس در پستان یا در خایه افتیده باشد و در تن امتلاء نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بکشتم تاجداران را، زبون کردم سواران را
گوان را در گو افکندم کنون خود در چه افتیدم.
سنائی، بازگردیدن از چیزی. (منتهی الارب). بازگردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر دو پای حلوبه را گشاده داشتن در دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان پای از هم بازنهادن اشتر در وقت شیر دوشیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(گُ شُ دَ)
خمیدن. خم شدن قامت یا پشت. چفته شدن:
چو شد سال آن پادشا بر دو هفت
بنالید و آن سرو نازان بچفت.
فردوسی.
رجوع به چفته و چفته شدن شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
خسبیدن. مصدر دیگریست برای خوابیدن. خفتن و بهمه معانی آن استعمال میشود، بوسیدن یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، غلطیدن. (آنندراج). پیچیدن و گردیدن، راحت شدن. (ناظم الاطباء) ، ماست گردیدن شیر و جغرات شدن آن. (برهان قاطع) ، بر زانو نشستن. (ناظم الاطباء) ، بزانو درآمدن شتر. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیدن
تصویر استیدن
بر پا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیده
تصویر تفتیده
گرم شده داغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفسیدن
تصویر خفسیدن
خفتن خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتیده
تصویر خفتیده
خفته خوابیده خسپیده
فرهنگ لغت هوشیار
از بالا بپایین پرت شدن بزمین خوردن سقوط کردن، از پا در آمدن ساقط شدن سقط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدیدن
تصویر افدیدن
شگفتی کردن تعجب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از پا در آمدن، سقط شدن، پرت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفریدن
تصویر آفریدن
خلق کردن، بار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
گرم شدن از آفتاب و آتش داغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتیدن
تصویر خفتیدن
خوابیدن، بخواب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیدن
تصویر فتیدن
افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگفتیدن
تصویر شگفتیدن
تعجب کردن حیران گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتین
تصویر شفتین
تثنیه شفه: دو لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفتیدن
تصویر چفتیدن
چفتن خمیدن خم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیدن
تصویر تفسیدن
گرم شدن از تف آتش یا آفتاب تفیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیدن
تصویر فتیدن
((فُ دَ))
افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
((تَ دَ))
گرم شدن، خشمناک گردیدن، گداخته شدن در آتش، تفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگفتیدن
تصویر شگفتیدن
((ش گِ دَ))
تعجب کردن
فرهنگ فارسی معین