جدول جو
جدول جو

معنی شفتن - جستجوی لغت در جدول جو

شفتن
(نَنْ دَ / دِ کَ دَ)
دیوانه شدن. (ناظم الاطباء). شیفتن. رجوع به شیفتن شود، چکیدن، خاریدن، خراشیدن، چکانیدن، خارانیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
شفتن
دیوانه شدن، شیفتن
تصویری از شفتن
تصویر شفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفتن
تصویر کفتن
شکافتن، ترکاندن، ترکیدن، شکافته شدن، برای مثال چو زد تیغ بر فرق آن نامدار / سرش کفت از آن زخم همچون انار (دقیقی - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستن
تصویر شستن
چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشفتن
تصویر کشفتن
شکافتن، گشودن، پراکنده ساختن
پژمرده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتن
تصویر مفتن
فتنه انگیز، درفتنه اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفتن
تصویر سفتن
سوراخ کردن، برای مثال در سخن در ببایدت سفتن / ورنه گنگی به از سخن گفتن (سنائی۱ - ۳۱۱)، ساییدن، سودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفتن
تصویر خفتن
به خواب رفتن، خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشفتن
تصویر آشفتن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
اضطراب
از حالت طبیعی خارج شدن امور
از بین رفتن سامان کارها
خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَلْ لَ کَ / کِ دَ)
گشودن. شکافتن. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان).
- برکشفتن، گشودن. (از ناظم الاطباء). برداشتن:
دل برگرفته ام ز بد و نیک روزگار
تا پرده های راز فلک برکشفته ام.
کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری).
، پراکنده شدن. پریشان شدن. (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از برهان) :
دولت آنها فرتوت شد و کار کشفت
هرکه فرتوت شود هرگز برنا نشود.
منوچهری.
کشفتند بزم می رودو باد
پراکنده شد انجمن مست و شاد.
اسدی.
، پژمرده شدن. پژمرده گشتن. (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) :
شکفته بدم چون به نیسان درخت
کشفته شدم چون به آبان گیاه.
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری).
، نابود و معدوم شدن. (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (برهان).
- برکشفتن یا بکشفتن، نابود کردن:
سخنهائی چنان دلگیرگفتی
که خانه صابری را برکشفتی.
(ویس و رامین).
بکشفت سپهر باز بنیادم
بشکست زمانه باز پیمانم.
مسعودسعد.
چو زر به سایل بخشی بدست خویش مده
که از نهیب تو گردد بر او کشفته نگار.
حکیم سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ دَ)
خشم گرفتن. غضب کردن. خشمگین شدن. تیز شدن. از جا دررفتن. تافته شدن:
ز خاقان مقاتوره آمد بخشم
یکایک برآشفت و بگشاد چشم.
فردوسی.
بروز چهارم برآشفت شاه
بر آن موبدان نماینده راه
که گر زنده تان دار باید بسود...
فردوسی.
همه یاد کرد آن کجا رفته بود
که شاه اردوان از چه آشفته بود.
فردوسی.
چو آن نامه برخواند پیروزشاه
برآشفت از آن نامور پیشگاه
فرستاده را گفت برخیز و رو
به نزدیک آن مرد بی مایه شو.
فردوسی.
چو بشنید پیغام او ساوه شاه
برآشفت از آن سنگدل رزمخواه.
فردوسی.
برآشفت از آن اسب او شهریار
جهاندیدگان را همه کرد خوار.
فردوسی.
چو بشنید بیژن برآشفت سخت
کزو شاه را تیره شد روی بخت.
فردوسی.
سیاوش بدانست کاین کار اوست
برآشفتن شاه بازار اوست.
فردوسی.
برآشفت مانندۀ پیل مست
یکی گرزۀ گاوپیکر بدست.
فردوسی.
ز دین مسیحا برآشفت شاه
سپاهی فرستاد بی مر براه
همی گفت پیغمبری کش جهود
کشد، دین او را نباید ستود.
فردوسی.
بسهراب گفت این چه آشفتن است
همه با من از رستمت گفتن است.
فردوسی.
مرا خود ز گیتی گه رفتن است
نه هنگام تیزی ّ و آشفتن است.
فردوسی.
برآشفت کشواد از آن نامدار
ز بس گرمیش شد فسرده شرار.
فردوسی.
شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاه کبیر
مگر بر زبانش حقی رفته بود
ز گردنکشی بر وی آشفته بود.
سعدی.
، برآشوبیدن. شوریدن. شورش کردن. انقلاب:
همی ریخت خون سر بیگناه
ازآن پس برآشفت بر وی سپاه.
فردوسی.
بعد از آن ترکان بر متوکل بیاشفتند و قصد کردندبر کشتن او. (مجمل التواریخ). پس پرویز همه بزرگان را بند کرد و بفرمود کشتن و ایشان مقداری هزار مرد بودند از مهتران عجم تا ایرانیان بیاشفتند و پسرش شیروی را از زندان بشب اندر بیرون آوردند و بپادشاهی بنشاندند. (مجمل التواریخ) ، بهم برآمدن. رنجیدن از. سرگران شدن با:
چو بشنید رستم برآشفت ازوی
بدو گفت ای باب پرخاشجوی.
فردوسی.
، بهیجان آمدن. آتشی شدن:
وصف عشق و عاشقان گفتن گرفت
وز کمال عشق آشفتن گرفت.
عطار.
، مضطرب شدن. پریشان خیال گشتن. مشوش شدن. اضطراب. (حبیش تفلیسی). آلفتن. کالفتن. بشولیدن:
که او را ستاره شمر گفته بود
ز گفتار ایشان برآشفته بود
که باشد ترا زندگانی سه بیست
چهارم بمرگت بباید گریست.
فردوسی.
- آشفتن چشم، بهم خوردن آن. سرخی و یا آبریزش در آن پدید آمدن.
- آشفتن دریا، انقلاب آن. ارتجاج.
- آشفتن لانۀ زنبور و جز آن، زبرزیر کردن آن با چوبی و مانند آن برهم زدن آن. رجوع به آشوفتن شود.
- آشفتن موی و دستار، ژولیده و شوریده شدن آن:
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
بدو جام دگر آشفته شود دستارش.
حافظ.
- آشفتن هوا، باد سخت یا ابر سیاه یا برف با بوران پدید آمدن.
- امثال:
دستار کل که برآشفت تاجان بکوشد.
، پریشان شدن. درهم و برهم شدن. کراشیده گشتن. کراشیدن. (تحفهالاحباب اوبهی) ، تغییر به بدی. بدل شدن از حسن به قبح:
چنین بود تا شد بزرگیش راست
بر آن چیز بر، پادشه شد که خواست
برآشفت و خوی بد آورد پیش
بیک سو شد از راه و آئین خویش.
فردوسی.
داده آن صورت و آن هیکل آبادان
روی زی زشتی و آشفتن و ویرانی.
ناصرخسرو.
- آشفتن باد، سخت وزیدن آن: از آشفتن باد، چوب سراپرده بر سرش افتاده و از آن بمرد. (مجمل التواریخ).
- آشفتن بر، شیفته شدن به. عاشق گشتن به:
همی گفت هر زن که جفت عزیز
گهر بود کردش زمانه پشیز
بیاشفت بر بندۀ خویشتن
نه دل پاک مانده ست وی را، نه تن
بصد دل بر او عاشق و مبتلاست...
شمسی (یوسف و زلیخا).
لفظ و معنی بیکدگر جفت است
زآن خرد بر خطش بیاشفته ست.
سنائی.
اگر خود هفت سبع از بر بخوانی
چو آشفتی الف بی تی ندانی.
سعدی.
- آشفتن روزگار و زمانه، برگشتن آن. ادبار بخت:
چون روزگار برتو بیاشوبد
یک چند پیشه کن تو شکیبائی.
ناصرخسرو.
پیش زمانه چو برآشفته شد
خوار شود همچو عدو آشناش.
ناصرخسرو.
، مصدر دیگر آن آشوب است. آشفتم. بیاشوب
لغت نامه دهخدا
(تَ وَعْ عُ)
آرمیدن بازن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنفتن
تصویر شنفتن
شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیفتن
تصویر شیفتن
عاشق شدن دلباخته شدن، آشفته شدن، حیران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفتن
تصویر شکفتن
وا شدن غنچه، شکفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگفتن
تصویر شگفتن
وا شدن غنچه گل و مانند آن، خندان شدن تبسم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفان
تصویر شفان
نمباد باد نمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتان
تصویر شفتان
تثنیه شفه دولب لبان
فرهنگ لغت هوشیار
گل و لایی که بروی تیرهای عمارت گسترده و بالای آن کاهگل اندود نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتین
تصویر شفتین
تثنیه شفه: دو لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شستن
تصویر شستن
پاک کردن با آب و پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفتن
تصویر سفتن
سوراخ کردن، سوراخ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تافتن گرم شدن، خشمناک گردیدن، شتافتن دویدن خرامیدن، گرم گردانیدن یکدیگر را، بخشم در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفتن
تصویر چفتن
دریافتن و فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفتن
تصویر جفتن
خم و مایل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
حرکت کردن، نقل کردن از نقطه ای به نقطه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
شکافتن، گشودن، پراکنده کردن پریشان ساختن، پژ مرده کردن، معدوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پریشان شدن شوریده گشتن، مختل شدن (امور) هرج و مرج ایجاد شدن، خشم گرفتن، غضبناک شدن، بهیجان آمدن آتشی شدن، شورش کردن انقلاب، شیفته شدن، رنجیدن از سرگران شدن با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتنه
تصویر شفتنه
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتن
تصویر خفتن
خواب کردن، خسبیدن، بخواب رفتن، بخواب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشفتن
تصویر کشفتن
((کُ شُ یا کَ شَ تَ))
گشودن، شکافتن، پژمرده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشفتن
تصویر آشفتن
((شُ تَ))
پریشان شدن، مختل شدن امور، خشم گرفتن، به هیجان آمدن، شورش کردن، شیفته شدن، رنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
عرض کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
آشوب به پاکردن، برآشفتن، به هیجان آمدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، شوریدن، متلاطم شدن، مشوش شدن، ناراحت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد