- شغاف
- تاموره دلپرده پرده ای که دل را فرا گرفته شیدایی، درد تاموره
معنی شغاف - جستجوی لغت در جدول جو
- شغاف
- بیماری یا دردی که در تهیگاه یا در پردۀ دل ظاهر می شود
- شغاف
- غلاف دل، خال دل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زال و برادر رستم پهلوان شاهنامه که رستم را با حیله و نیرنگ به قتل رساند
دروغپرداز
شیدایی دیوانگی جمع شعفه سر کوهها
چاک و رخنه و ترک و درز، و گسستگی و دریدگی
آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه، جسمی که حاجب دیدار ماورا خود نباشد چون هوا
پستانداریست از تیره سگان که جزو راسته گوشتخواران است. این جانور به پرندگان اهلی حمله می کند و آفت آنها است. پوستش را جهت آستر لباس به کار می برند. اصل آن از آسیاست ولی در افریقا و جنوب اروپا نیز فراوانست. یا باج به شغال دادن، به شخصی پست رشوه دادن
آوند تهی، چاه پر آب خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار می رود سنگ گاز ران حجر لوقواغرافس
شورشی آشوبگر
داروی چشم، هر داروی مخروطی و جامد شکلی که برای معالجه در مقعد داخل کنند
پسوند متصل به واژه به معنای شکافنده مثلاً خاراشکاف، کوه شکاف، اشکاف، کاف،
چاک، رخنه، درز، تراک، کلاف ابریشم،برای مثال شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف / مه و خور است همانا به باغ در صراف (ابوالمؤید بلخی - شاعران بی دیوان - ۵۹)
چاک، رخنه، درز، تراک، کلاف ابریشم،
پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، تورک، توره، اهمر
هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شاف، شافه، فرزجه
((شُ))
فرهنگ فارسی معین
خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار می رود، سنگ گازران، حجرلوقواغرافس
داروی چشم، داروی جامد و مخروطی شکلی که از طریق مقعد استعمال شود، شاف
ویژگی هر چیز لطیف و نازک که از پشت آن اشیای دیگر نمایان باشد مانند بلور و شیشه
در دورۀ جاهلیت، نوعی نکاح که در آن مردی دختر یا خواهر خود را به مرد دیگر به زنی می داد به شرط آنکه او نیز دختر یا خواهر خود را بدون مهر و کابین به وی بدهد، این امر را پیغمبر اسلام نهی کرد و فرمود مثلاً لا شغار فی الاسلام
Clear, Translucent, Transparent, Lucid
ясный , полупрозрачный , прозрачный
klar, durchscheinend, transparent
ясний , чіткий , напівпрозорий , прозорий
jasny, przezroczysty
清晰的 , 半透明的 , 透明的
claro, lúcido, translúcido, transparente
chiaro, lucido, traslucido, trasparente
claro, lúcido, translúcido, transparente
clair, lucide, translucide, transparent
helder, duidelijk, doorzichtig, transparant
स्पष्ट , स्पष्ट , पारदर्शी
jelas, tembus pandang, transparan