اندام با گوشت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندام. (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). قد و قامت بدن. (ناظم الاطباء) ، تن و جسد از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر سلخ شده و پوست برکشیده ای که آنرا خورده و قدری از آن باقی مانده باشد. ج، اشلاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). - شلوالانسان، جسد انسان پس از پوسیدگی آن. (ناظم الاطباء). ، بقیه از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج)
اندام با گوشت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندام. (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). قد و قامت بدن. (ناظم الاطباء) ، تن و جسد از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر سلخ شده و پوست برکشیده ای که آنرا خورده و قدری از آن باقی مانده باشد. ج، اَشلاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). - شلوالانسان، جسد انسان پس از پوسیدگی آن. (ناظم الاطباء). ، بقیه از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج)
شنونده و دریابنده. (ناظم الاطباء). و اغلب به صورت ترکیب به کار رود، مانند: حرف شنو، سخن شنو و غیره. - حرف شنو، که به سخن کسی گوش فرادهد. - ، آنکه اطاعت و فرمان برد. - حقایق شنو، که به حقایق گوش دهد. که حقایق را شنود: تو حقگوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. - حکایت شنو، که داستان شنود: حکایت شنو کودک نامجوی پسندیده پی بود و فرخنده خوی. سعدی. - غیبت شنو، که گوش به غیبت کردن دیگران دهد. که گوش به غیبت کردن دیگران دارد: به حبل ستایش فرا چه مشو چو حاتم اصم باش و غیبت شنو. سعدی. - نصیحت شنو، شنوندۀ پند. پندنیوش: نصیحت شنو مردم دوربین نکارند در هیچ دل تخم کین. سعدی. نه پائی چو بینندگان راست رو نه گوشی چو مرد نصیحت شنو. سعدی. وگر پادشا باشد و پاک رو طریقت شناس و نصیحت شنو. سعدی
شنونده و دریابنده. (ناظم الاطباء). و اغلب به صورت ترکیب به کار رود، مانند: حرف شنو، سخن شنو و غیره. - حرف شنو، که به سخن کسی گوش فرادهد. - ، آنکه اطاعت و فرمان برد. - حقایق شنو، که به حقایق گوش دهد. که حقایق را شنود: تو حقگوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. - حکایت شنو، که داستان شنود: حکایت شنو کودک نامجوی پسندیده پی بود و فرخنده خوی. سعدی. - غیبت شنو، که گوش به غیبت کردن دیگران دهد. که گوش به غیبت کردن دیگران دارد: به حبل ستایش فرا چه مشو چو حاتم اصم باش و غیبت شنو. سعدی. - نصیحت شنو، شنوندۀ پند. پندنیوش: نصیحت شنو مردم دوربین نکارند در هیچ دل تخم کین. سعدی. نه پائی چو بینندگان راست رو نه گوشی چو مرد نصیحت شنو. سعدی. وگر پادشا باشد و پاک رو طریقت شناس و نصیحت شنو. سعدی
فربهی و آکندگی گوشت کسی. (از اقرب الموارد). گویند حظیت المراءه و بظیت، از اتباع است یعنی فربه و آکنده گوشت شد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) آکنده گوشت شدن کسی. (منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء)
فربهی و آکندگی گوشت کسی. (از اقرب الموارد). گویند حظیت المراءه و بظیت، از اتباع است یعنی فربه و آکنده گوشت شد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) آکنده گوشت شدن کسی. (منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء)
زشت کردن، هلاک نمودن به زهر خورانیدن. (از منتهی الارب). بدی کردن به کسی و سؤقصد کردن به او و سم خورانیدن وی را. (از اقرب الموارد) : لقاه اﷲ ماعظاه، خداوند او را روبرو کند با آنچه بدی رساند او را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باز گردانیدن از نیکی. (از منتهی الارب). منصرف کردن کسی را از خیر و نیکی. (از اقرب الموارد) ، غیبت کردن یا به زبان گرفتن کسی را و بد گفتن. (از منتهی الارب). غیبت کردن یا به زبان گرفتن. (اقرب الموارد) : لقی فلان ماعظاه و ما عجاه، با سختی وشدت روبرو شد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
زشت کردن، هلاک نمودن به زهر خورانیدن. (از منتهی الارب). بدی کردن به کسی و سؤقصد کردن به او و سم خورانیدن وی را. (از اقرب الموارد) : لقاه اﷲ ماعظاه، خداوند او را روبرو کند با آنچه بدی رساند او را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باز گردانیدن از نیکی. (از منتهی الارب). منصرف کردن کسی را از خیر و نیکی. (از اقرب الموارد) ، غیبت کردن یا به زبان گرفتن کسی را و بد گفتن. (از منتهی الارب). غیبت کردن یا به زبان گرفتن. (اقرب الموارد) : لقی فلان ماعظاه و ما عجاه، با سختی وشدت روبرو شد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)