جدول جو
جدول جو

معنی شظو - جستجوی لغت در جدول جو

شظو
(شَظْوْ)
جانب و ناحیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بر وزن و معنی شطو یا تصحیف آن. (از اقرب الموارد). رجوع به شطو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شدو
تصویر شدو
شعر را با آواز کشیده شبیه غنا خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیو
تصویر شیو
شیب، سرازیری، کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنو
تصویر شنو
شنیدن، پسوند متصل به واژه به معنای شنونده مثلاً پند شنو، نصیحت شنو
فرهنگ فارسی عمید
(شَکْوْ)
نام پدر بطنی از تازیان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لُ)
شکاه. (ناظم الاطباء). گله کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به شکاه شود
لغت نامه دهخدا
(شِلْوْ)
اندام با گوشت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندام. (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). قد و قامت بدن. (ناظم الاطباء) ، تن و جسد از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر سلخ شده و پوست برکشیده ای که آنرا خورده و قدری از آن باقی مانده باشد. ج، اشلاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
- شلوالانسان، جسد انسان پس از پوسیدگی آن. (ناظم الاطباء).
، بقیه از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَمْ مُ)
رفتن. (ناظم الاطباء) (ز منتهی الارب). گردش کردن. (از اقرب الموارد) ، برداشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سب کردن و بدزبانی کردن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس) ، شاظ به المرض شوظاً، درمانده شد از بیماری. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخت گردیدن گوشت کسی و افزون شدن و آگنده گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه کظا لحمه کظواً
لغت نامه دهخدا
(شُ مُوو)
رفعت. بلندی. (ناظم الاطباء). علو. بلندی. عز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
بلند شدن امر کسی. (منتهی الارب). بالا گرفتن کار. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بلند شدن. (دهار). (یادداشت مؤلف) ، تکبر کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه سیرجان و بندرعباس میان چاه چگور و نای بند در 1531500گزی طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ نَ / نُو)
در تداول عامه، شنا، نام نوعی ورزش در کشتی گیری. (از ناظم الاطباء). ورزشی است که هندیان آن را دند گویند. (غیاث اللغات). رجوع به شنا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ / نُو)
شنوش. اسم مصدر و مادۀ مضارع شنیدن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ / شُ نَ / نُو)
شنونده و دریابنده. (ناظم الاطباء). و اغلب به صورت ترکیب به کار رود، مانند: حرف شنو، سخن شنو و غیره.
- حرف شنو، که به سخن کسی گوش فرادهد.
- ، آنکه اطاعت و فرمان برد.
- حقایق شنو، که به حقایق گوش دهد. که حقایق را شنود:
تو حقگوی و خسرو حقایق شنو.
سعدی.
- حکایت شنو، که داستان شنود:
حکایت شنو کودک نامجوی
پسندیده پی بود و فرخنده خوی.
سعدی.
- غیبت شنو، که گوش به غیبت کردن دیگران دهد. که گوش به غیبت کردن دیگران دارد:
به حبل ستایش فرا چه مشو
چو حاتم اصم باش و غیبت شنو.
سعدی.
- نصیحت شنو، شنوندۀ پند. پندنیوش:
نصیحت شنو مردم دوربین
نکارند در هیچ دل تخم کین.
سعدی.
نه پائی چو بینندگان راست رو
نه گوشی چو مرد نصیحت شنو.
سعدی.
وگر پادشا باشد و پاک رو
طریقت شناس و نصیحت شنو.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایهاور هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
لغت نامه دهخدا
(شَکْوْ)
شتر ریزه، بیماری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گله. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ناله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فربهی و آکندگی گوشت کسی. (از اقرب الموارد). گویند حظیت المراءه و بظیت، از اتباع است یعنی فربه و آکنده گوشت شد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آکنده گوشت شدن کسی. (منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بمعنی خالص چنانکه زر شاو بمعنی زر خالص است، (از غیاث اللغات)، اما صحیح کلمه ساو است با سین مهمله، (حاشیۀ غیاث اللغات چ دبیرسیاقی)، رجوع به ساو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آگنده شدن گوشت و پر گردیدن آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
زشت کردن، هلاک نمودن به زهر خورانیدن. (از منتهی الارب). بدی کردن به کسی و سؤقصد کردن به او و سم خورانیدن وی را. (از اقرب الموارد) : لقاه اﷲ ماعظاه، خداوند او را روبرو کند با آنچه بدی رساند او را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باز گردانیدن از نیکی. (از منتهی الارب). منصرف کردن کسی را از خیر و نیکی. (از اقرب الموارد) ، غیبت کردن یا به زبان گرفتن کسی را و بد گفتن. (از منتهی الارب). غیبت کردن یا به زبان گرفتن. (اقرب الموارد) : لقی فلان ماعظاه و ما عجاه، با سختی وشدت روبرو شد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پیش افتادن، کندن، پایان، تگ ته، خاک چاه، افسار شتر، سبد، پیش افتادن سبقت گرفتن، کندن (چنان که خاک را از چاه)، غایت هر چیز نهایت، غور تک ته، زمام ناقه مهار شتر، پشکل شتر، زنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظو
تصویر عظو
زشت کردن، بدی کردن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیو
تصویر شیو
فصیح بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنو
تصویر شنو
شنونده و دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکو
تصویر شکو
بیماری، شتر ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمو
تصویر شمو
رفعت و بلندی، علو، عز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرو
تصویر شرو
انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدو
تصویر شدو
اندکی، آهنگ (قصد)، زی (جانب)، مانندکردن، راندن شتران را، سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجو
تصویر شجو
گریستن، نیاز، اندوه، اندوهاندن، شادانیدن ازواژگان دوپهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحو
تصویر شحو
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیو
تصویر شیو
((ش))
پایین، سرازیری، شیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شدو
تصویر شدو
((شَ دْ))
شعر یا آواز را با صدای بلند خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شأو
تصویر شأو
سبقت گرفتن، کندن، غایت هر چیز، تک، ته، مهار شتر، به شکل شتر، خاک چاه، زنبیل
فرهنگ فارسی معین