جدول جو
جدول جو

معنی ششتازن - جستجوی لغت در جدول جو

ششتازن(اَ دَ دَ)
کسی که طنبور شش تار می نوازد، کسی که شش بجول بازی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دشتان
تصویر دشتان
دشت اوّل، نخستین پولی که کاسب و پیشه ور در آغاز کار روزانه از خریدار می گیرد، دشت، دخش، دستلاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشت زن
تصویر خشت زن
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشت زن
تصویر مشت زن
کسی که ورزش بوکس می کند، بوکسور، کسی که با مشت می زند، زورآزما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستازن
تصویر ستازن
کسی که سه تار می نوازد، سه تارنواز، برای مثال ستازن برآورده بانگ سرود / سرودی نوآیین تر از صد درود (نظامی۵ - ۸۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(عَ تَ)
شهری است در یمن از سرزمین صعده، که ابراهیم بن محمد بن حدوبه صنعانی از آنجا بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام دهی است به نسف (نخسب). (منتهی الارب). از قرای نسف است و گروهی از عالمان از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قلعه ای است به دیاربکر، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ کِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، دارای 504تن سکنه. آب آن از استخر و محصول عمده اش برنج، ابریشم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در یکهزارگزی جنوب باختری اسفراین با 540تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و پنبه و بن شن و زیره و میوه و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است
لغت نامه دهخدا
(عَ زِ)
جمع واژۀ عشوزن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عشوزن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
بلغت زند و پازند جمع سال باشد که سالهاست و به عربی سنین خوانند. (برهان). سالها و سنین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهرکیست انبوه با کشت و برز بسیار در فرغانۀ ماوراءالنهر. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. آب از قنات و سکنۀ آنجا 215 تن است. محصول آنجا غلات و پنبه. صنایع دستی زنان کرباس بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
تثنیۀ شفه. دو لب. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). هر دو لب، و لام کلمه آن حرف هاء است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شفه و شفتین شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه شهرستان ماکو واقع در 2500گزی شمال باختری ماکو و 3هزارگزی جنوب راه ارابه رو باش کند. هوای آن معتدل و دارای 40 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون است و 423 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گروه اندک از ملخ و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی جزو دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 445 تن. آب آن از چشمه و رود قزقانچای و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است و در زمستان به مازندران رفته و مراجعت مینمایند. مزرعۀ کهندان، قزن درآب جزو این ده است. ایل الیکائی و اصانلو در تابستان به حدود این ده می آیند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ / کِدَ)
طنبور شش تار نواختن. (از برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) ، شش بجول باختن. (ناظم الاطباء). شش بجول باختن را گفته اند که نوعی قمار است و به شش قاب مشهور است. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) :
می خورد، شش تا زند، غیبت کند، لوطی بود
او مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ)
آن که با مشت می زند و صدمه و آسیب می رساند. (ناظم الاطباء). که سر پنجۀ قوی دارد. که با مجموع انگشتان گره کرده دیگری را زخم زند. که مشت زدن حرفۀ اوست، غلام نازنین که خواجه را مشت زند. (آنندراج). که عمل مشت و مال را بعهده گیرد:
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بندۀ نازنین مشت زن.
سعدی.
و رجوع به مشت زدن معنی دوم شود.
- امثال:
مشت زن دیگر است و تیغزن دیگر. (از مجموعۀ امثال چ هند از آنندراج).
، کشتی گیر، چه معمول کشتی گیران است که قبل از کشتی بر دوش و بازوی خود مشت زنی کنند تا بدن سخت و استوار شود. (غیاث) (آنندراج) ، کشتی گیر و پهلوانی که در کشتی گرفتن مشت می زند. (ناظم الاطباء). مشت باز: مشت زنی را حکایت کنند که از دهر مخالف به فغان آمده بود. (گلستان).
یکی مشت زن بخت و روزی نداشت
نه اسباب شامش مهیا نه چاشت.
(بوستان).
مهابتی از مشت زن در دل گرفتند. (گلستان). و رجوع به مشت باز شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ / تِ)
خشت مال. قالب دار. آنکه خشت می سازدبه قالب. (یادداشت بخط مؤلف). کس که خشت می سازد. (از ناظم الاطباء). ملبن. (دهار). لبّان:
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بندۀ نازنین مشت زن.
سعدی (گلستان).
، آنکه جنگ کند به خشت و زوبین. (شرفنامۀ منیری). تیرانداز. (ناظم الاطباء). خشت انداز. زوبین انداز
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ مَ)
مادرزن. (از برهان قاطع). خشامن. (حاشیۀ برهان قاطع) :
مرا مغز خرداد خشتامنم.
(از فهرست دیوان سوزنی).
، مادرشوهر، حماه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ دَ / دِ)
شناور. سباح. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مارک اورل. شرق شناس و باستانشناس انگلیسی است. وی بسال 1862 میلادی در بوداپست متولد شد ودر سالهای 1888- 1899 میلادی تحقیقات باستانشناسی مفیدی در کاشمر و سرحد افغانستان انجام داد و سپس در سال 1900- 1901 میلادی در ترکستان چین به حفریات پرداخت و در سالهای 1906- 1908 برای تحقیقات باستانشناسی و جغرافیائی مسافرت وسیعی در آسیای مرکزی و مغرب چین کرد و در سالهای 1913- 1916 در آسیای مرکزی و ایران بتحقیق پرداخت و کمی بعد در سالهای 1926- 1928 در ترکستان و چین و بسال 1932 در اطراف تبت بتحقیقات خود ادامه داد و در موضع اخیر بود که از طرف مقامات چین برای ادامۀ تحقیقاتش موانعی بوجود آمد. اشتاین آثاربیشماری بجای گذاشته است که از آن جمله اند: 1- ویرانه های ختن 1903 میلادی 2- ختن باستانی 1912 میلادی و غیره
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشت زن
تصویر خشت زن
آنکه خشت سازد خشت ساز، آنکه خشت را بهنگام جنگ پرتاب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمتان
تصویر شمتان
سرزنشگر سر کوفت زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشتان
تصویر دشتان
حیض، عادت ماهانه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه با مشت زند: غلام آبکش باید و خشت زن بود بنده نازنین مشت زن. (گلستان)، قوی پرزور، بوکس باز بکسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتان
تصویر شفتان
تثنیه شفه دولب لبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشتان
تصویر دشتان
((دَ))
حالت زنی که دچار عادت ماهانه باشد، حایض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشت زن
تصویر مشت زن
((مُ. زَ))
کسی که ورزش مشت زنی را انجام می دهد، بوکسور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشتان
تصویر دشتان
حیض
فرهنگ واژه فارسی سره
خشت ساز، خشت مال، خودستا، رجزخوان، لاف پیما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که بر تشت می کوبد، کسی که ریتم سما را با تشت به اجرا
فرهنگ گویش مازندرانی