جدول جو
جدول جو

معنی شرشر - جستجوی لغت در جدول جو

شرشر
صدای فروریختن پیاپی آب و مانند آن، به طور پیاپی و مستمر مثلاً شرشر عرق از صورتش می ریخت
تصویری از شرشر
تصویر شرشر
فرهنگ فارسی عمید
شرشر
(شَ شَ / شِ شِ)
گیاهی است که بر زمین همچو رسن دراز روید. (منتهی الارب). گیاهی است که مانند ریسمانهایی دراز بر روی زمین می رویدو خاری ندارد که کسی را آزار دهد. (از اقرب الموارد) ، شواء شرشر، بریان خون یا روغن چکان. (منتهی الارب). بریان روغن چکان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شرشر
(شُ شُ)
دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 179 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
شرشر
(شُ شُ)
حکایت صوت ریختن آب از بلندی. آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن. حکایت صوت ریختن بول و جز آن. آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف). صدای ریزش باران شدید و سیل آسا. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، قیدی برای بیان کیفیت باران و شدت ریزش آن: دیشب وقتی ما براه افتادیم شرشر باران می آمد. شاعری شعر ذیل را که بسیار معروف است:
نم نم باران به می خواران خوش است
رحمت حق بر گنهکاران خوش است.
بدین صورت تحریف کرده و تغییر داده است:
شرشر باران به می خواران خوش است
لعنت حق بر گنهکاران خوش است.
(فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- آب شرشر، شرشره:
ای قلب سوزناک ! مگر خود جهنمی !
ای چشم اشکبار! مگر آب شرشری !
؟ (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- شرشر باران آمدن، باران متصل پیاپی به تندی باریدن.
- شرشر خون از سر شکسته سرازیر شدن، بسیار خون آمدن از جای شکستگی.
- شرشر شاشیدن، شاشیدن بحالت ایستاده و بی انقطاع.
رجوع به شرشره شود
لغت نامه دهخدا
شرشر
(شِ شِ)
رجوع به شرشر شود
لغت نامه دهخدا
شرشر
آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن، صدای آبشار
تصویری از شرشر
تصویر شرشر
فرهنگ لغت هوشیار
شرشر
((شُ. شُ))
صدای ریزش مایع رقیق
تصویری از شرشر
تصویر شرشر
فرهنگ فارسی معین
شرشر
جار و جنجال سرو صدا کردن، طعام دادن در ایام سوگواری محرم.، صدای ریختن آب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شریر
تصویر شریر
بسیار شر و بدکار، برای مثال امیر حاج عشق آمد رسول کعبۀ دولت / رهاند مر تو را در ره، ز هر شرّیر و شرّیره (مولوی۲ - ۱۲۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرور
تصویر شرور
شرّ ها، بدیها، شرارتها، جمع واژۀ شرّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرور
تصویر شرور
بدکار، صاحب شر، شریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریر
تصویر شریر
بدکار، صاحب شرّ، شرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرار
تصویر شرار
آنچه از آتش به هوا می پرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرشره
تصویر شرشره
آبشار کوچک، رشتۀ باریکی از آب که از جایی به پایین فرو ریزد، آب شرشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرار
تصویر شرار
اشرارها، شریران، بدکاران، جمع واژۀ اشرار
فرهنگ فارسی عمید
(شِ شِ رَ)
یکی شرشر. (از اقرب الموارد). گیاهی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به شرشر شود، پاره ای از هر چیزی. ج، شراشر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تی)
خوردن چاروا گیاه را. (منتهی الارب). خوردن ماشیه نبات را. (از اقرب الموارد) ، کفانیدن و پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب). شکافتن و پاره کردن چیزی. (از اقرب الموارد) ، شرشراشی ٔ، گزید آن را پشه، شکستن چیزی را. (از منتهی الارب). گزیدن و تکان دادن چیزی را. (از اقرب الموارد). در تاج العروس (گزیدن و تکان دادن شیئی را) و در شرح قاموس گرد کردن پس بیفشاندن چیزی را آمده است، تیز کردن کارد را بر سنگ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کمیز کردن در جامۀ خود. (از منتهی الارب) ، گزیدن مار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نهادن کشک بر زنبیل برگ خرما در آفتاب تا خشک شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مصدر منحوت عربی از شرشر فارسی. حکایت صوت فروریختن آب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ شِ)
شیر بیشه. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرار
تصویر شرار
پاره آتش که برجهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرور
تصویر شرور
بدکار، شریر، زیاد شیطانی و مردم آزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراشر
تصویر شراشر
تمام جسد، نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرشف
تصویر شرشف
شمد (ملحفه) بسترآهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریر
تصویر شریر
بدکار، صاحب شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرشره
تصویر شرشره
پاره کردن پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرشور
تصویر شرشور
سهره سیره ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریر
تصویر شریر
((شَ))
بدکار، جمع اشرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرور
تصویر شرور
((شُ))
رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرور
تصویر شرور
((شَ))
بدکار
فرهنگ فارسی معین
((شَ. خَ))
کسی که ملک و مال مورد اختلاف یا چک و سفته برگشتی را از صاحبانشان به بهای ارزان می خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرار
تصویر شرار
((شَ))
جرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرار
تصویر شرار
((ش))
جمع شر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرار
تصویر شرار
بدی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرور
تصویر شرور
بد نهاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تخته سنگ لبه داری که در گذرگاه آب های تند و تیز قرار دهند
فرهنگ گویش مازندرانی