معنی شریر - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با شریر
شریر
- شریر
- بسیار شر و بدکار، برای مِثال امیر حاج عشق آمد رسول کعبۀ دولت / رهاند مر تو را در ره، ز هر شرّیر و شرّیره (مولوی۲ - ۱۲۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
شریر
- شریر
- مرد بسیارشر. ج، شریرون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بدکردار. (دهار). کثیرالشر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شریر
- شریر
- موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است در دیار عبدالقیس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شریر
- شریر
- بدجنس، بدذات، بدعمل، بدکار، بدکردار، تباهکار، خبیث، ستمکار، سنگدل، شرور، شقی، ظالم، مفسده جو، موذی، نابکار
متضاد: سلیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد